الیف شافاک؛ نویسنده کتاب ملت عشق را بیشتر بشناسیم
تاریخ به روز رسانی 31 مرداد 1400
بیوگرافی الیف شافاک
زاده 25 اکتبر 1971 ، استراسبورگ ، فرانسه
پیشه
رمان نویس ، جستارنویس ، دانشگاهی ، سخنران ، فعال حقوق زنان
وبگاه www.elifshafak.com
لینک اینستاگرام https://www.instagram.com/shafakelif
لینک تویتر https://twitter.com/Elif_Safak
الیف شافاک رماننویس و فعال حقوق زنان، متولد ۲۵ اکتبر سال ۱۹۷۱ در استراسبورگ فرانسه است. شافاک تحلیلگر سیاسی، سخنران TED Global، عضو مجمع جهانی اقتصاد در داووس و عضو شورای روابط خارجی اتحادیهی اروپا است. او در روزنامهها و نشریات مهمی در سراسر جهان ازجمله فایننشال تایمز، گاردین، نیویورکتایمز، والاستریت ژورنال، اشپیگل و لارپوبلیکا حضور داشته است. دولت فرانسه سال ۲۰۱۰ به او نشان شوالیهی هنر و ادب را اعطا کرده است.
شافاک از خانوادهای ترک-بریتانیایی است و در شهرها و کشورهای مختلفی مثل مادرید، اسپانیا، عمان، اردن و کلن آلمان زندگی کرده و به همین دلیل با فرهنگهای زیادی آشنا شده است و از همین رو به زبانهای انگلیسی، اسپانیایی و عربی مسلط است. پدرش «نوری بیلگین» فیلسوف و مادرش «شافاک آتایمان» دیپلمات بود. والدینش یک سال بعد از تولدش از همدیگر جدا شدند و شافاک به همراه مادرش از استراسبورگ به استانبول رفتند و در خانهی مادربزرگش زندگی کردند.
شافاک از ۲۰۱۳ در لندن زندگی می کند. شوهر او ایوب خان، سردبیر روزنامه ترکزبان «رادیکال» و پسرخوانده فتحالله گولن است که از او یک دختر و یک پسر دارد. او در ۲۰۱۷ در مصاحبهای اذعان کرد که یک «دوجنسخواه» (علاقهمند به رابطه جنسی با دو جنس) است.
شافاک لیسانس روابط بینالملل، فوقلیسانس مطالعات زنان و دکتری علوم سیاسی را از دانشگاه فنی خاورمیانه در آنکارا دریافت کرد، بعد از تمام شدن تحصیلاتش در دانشگاههای مختلف ترکیه، انگلیس و آمریکا شروع به تدریس کرد و هماکنون در دانشگاه «آکسفورد» تدریس میکند. او در سالهای ۲۰۰۳ و ۲۰۰۴ با درجهی استادیاری در دانشگاه میشیگان و بعد از آن در دانشگاه آریزونا مشغول به کار شد.
شافاک پرمخاطبترین نویسندهی زن ترکیه است. او علاوه بر نوشتن داستان، ترانه هم سروده و در روزنامههایی مثل گاردین و نیویورکتایمز مشغول به کار بود.
این نویسندهی ترکتبار با روزنامهنگار و سردبیر سابق روزنامهی رادیکال، «Eyup Can Sağlık» ازدواج کرد و هماکنون آنها یک دختر و یک پسر دارند. او سه ماه قبل از به دنیا آمدن اولین فرزندش، به دلیل اشاره به نسلکشی ارمنیها در کتاب «حرامزادهی استانبول» به جرم توهین به ترکها تحت پیگرد قانونی قرار گرفت؛ در نهایت به دلیل نبود سند و مدرک کافی، پروندهی او بسته شد.
سبک نگارش الیف شافاک
الیف شافاک بهدلیل ترکیب عناصرغربی وشرقی در داستانها و روزنامهنگاریاش شهرت دارد. او منتقدی بسیار جسور در سیاستهای کشورش است. بسیاری از منتقدان و خوانندگان، او را نویسندهای مهیج، مبتکر و دارای دغدغههای سیاسی میدانند. او جوایز ادبی زیادی را در ترکیه و خارج از کشور برنده شده است. شافاک میگوید: «خوانندگان من دربارهی زندگی شخصی شان برای من مینویسند؛ مرا به عروسیهایشان دعوت میکنند تا شادیها و غمهایشان را با من تقسیم کنند».
شافاک برای اولین بار در اوایل ۲۰ سالگی به تصوف علاقهمند شد. در واقع عشق و تصوف از مضامین اصلی آثارش به شمار میروند. شافاک در مصاحبهاش با گاردین، راجع به این موضوع میگوید: «هرچه بیشتر در باب تصوف بخوانید باید بیشتر بشنوید. زمانی من وابستگی احساسی شدیدی پیدا کردم. وقتی جوانتر بودم علاقهای به درک جهان نداشتم فقط میخواستم تغییرش دهم؛ با فمینیسم، نیهیلیسم یا حفظ محیطزیست. اما هرچه بیشتر دربارهی تصوف خواندم کمتر فهمیدم. زیرا این همان کاری است که تصوف با شما میکند. شما را به فراموش کردن آنچه میدانید وا میدارد. آنچه که به آن اطمینان زیادی دارید و شروع میکنید به تفکر مجدد، این بار نه با عقلتان که با قلبتان.»
آثار الیف شافاک
سه دختر حوا ، محرم ، برزخ ، حرام زاده استانبول ، ملت عشق ، شرافت ، مرید معمار، شمسپاره ، پنهان ، آینه های شهر ، شپش پالاس ، شیرسیاه ، اسکندر ، 10دقیقه و 38 ثانیه ، بعد از عشق ، آناتولی برای چشم های بد(۱۹۹۴)(داستان کوتاه) ، تقدس نخستین دیوانگی ها
کتاب ملت عشق(معروف ترین اثر این نویسنده در ایران)
کتاب «ملت عشق» یکی از معروفترین آثار شافاک به شمار میرود و رکورد پرفروشترین کتاب تاریخ ترکیه را از آن خود کرد و البته در فهرست پرفروش ترین کتاب های ایران هم قرار دارد
جهت خرید اینجا کلیک کنید ملت عشق(۲۰۱۰)
درباره کتاب «ملت عشق»
روایت عاشقانه و عارفانهای است که از زبان چند راوی تعریف میشود. این داستان با تغییر زاویه دید و هجده نفر روایتکننده از جمله «مولانا» و «شمس» خاک، آب، باد و آتش را بررسی میکند.
ملت عشق نام رمانی است نوشته الیف شافاک (الیف شفق) که در سال ۲۰۱۰ / ١٣٨٩ به صورت همزمان به دو زبان انگلیسی و ترکی منتشر شد. این کتاب تاکنون بیش از ۵۰۰ بار (۵۵٠،٠٠٠ نسخه) در ترکیه تجدید چاپ شده و توانسته رکورد پرفروشترین کتاب تاریخ ترکیه را به دست آورد. نام این کتاب در ترکی استانبولی Aşk یا همان «عشق» است و در انگلیسی The Forty Rules of Love نام دارد به معنای «چهل قاعدهی عشق» و اشاره به چهل قاعدهای است که در کتاب از زبان شمس تبریزی دربارهی عشق بیان میشوند. نام فارسی کتاب از بیتی از داستان «موسی و شبان» در مثنوی معنوی گرفته شده که در آن «ملت» در معنای قدیمیاش یعنی «دین» یا «مذهب» به کار رفته است. این کتاب در سال ۱۳۸۹ توسط «ارسلان فصیحی» از ترکی به فارسی ترجمه شد و با تأخیری پنج ساله نهایتاً در سال ۱۳۹۴ از وزارت ارشاد مجوز نشر گرفت.
این کتاب شامل یک مقدمه و پنج فصل است که عبارتاند از خاک، آب، باد، آتش و خلأ. این کتاب دو داستان موازی را در دو فرهنگ بسیار متفاوت، با فاصلهی چند قرن روایت میکند. شافاک این دو روایت را به حدی ماهرانه به یکدیگر پیوند داده است که گاهی خواننده تغییر زمان را نمیفهمد. روایت اول داستان در قرن بیست و یک میلادی روایت میشود و دربارهی یک خانم متأهل و خانهدار به نام «الا روبینشتاین» است که در ماساچوست آمریکا زندگی میکند. الا در آژانس ادیس کار میکند و قرار است کتابی به نام «ملت عشق» اثر «عزیز زاهارا» را ویرایش کند. الا بهواسطهی این کتاب با فردی به نام عزیز آشنا میشود و این آشنایی زندگی او را متحول میکند.
دومین روایت در قرن سیزدهم روایت میشود و دربارهی زندگی «شمس تبریزی» و سفرهایش است که در نهایت منجر به آشنایی او با «مولانا جلالالدین» معروف به «مولوی» در شهر قونیه است.
مضمون اصلی کتاب عشق و معنویت و تأثیر آن در زندگی انسانها است. در واقع کتاب ملت عشق چهل قانون عشق شمس را در فواصل زمانی مختلف شرح میدهد.
داستان در هر فصل از کتاب از زبان یک راوی روایت میشود. این کتاب برندهی جایزهی ادبی «آلف» و نامزد دریافت جایزهی ادبی بینالمللی «ایمپک دوبلین» شد. اخبار بیبیسی ۵ نوامبر سال ۲۰۱۹، کتاب چهل قاعدهی عشق را در لیست ۱۰۰ رمان تأثیرگذار خود قرار داد.
در قسمتی از کتاب ملت عشق میخوانیم:
شمس چنان با حالت اغراقآمیزی حیرت خود را نشان داد که درست نفهمیدم جدی است یا دارد سر به سرم میگذارد. مدتی بیآنکه حرفی بزنیم، همانطور روبهروی هم ماندیم. بعد شمس تبریزی شروع به از بر خواندن کرد: مردان از آن جهت که خدا بعضی را بر بعضی برتری داده است، و از آن جهت که از مال خود نفقه میدهند، بر زنان تسلط دارند. پس زنان شایسته فرمانبردارند و در غیبت شوی عفیفاند و فرمان خدای را نگاه میدارند. و آن زنان را که از نافرمانیشان بیم دارید، اندرز دهید و از خوابگاهشان دوری کنید و بزنیدشان. اگر فرمانبرداری کردند، از آن پس دیگر راه پیداد در پیش بگیرید. و خدا بلندپایه و بزرگ است. شمس، پس از خواندن تمام آیه، چشمهایش را باز کرد و مرا نگاه کرد. تبسمی نامحسوس بر لبانش نشست.
گفتگو با شافاک درباره کتاب ملت عشق
پرسش - چه چیز باعث شد داستانی دربارهٔ رابطهٔ شمس و مولانا بنویسید؟ آیا به خاطر تأثیر اشعار مولانا بوده؟
نقطهٔ شروع من مفهوم عشق بود. به همین سادگی. میخواستم رمانی دربارهٔ عشق بنویسم؛ ولی عشق معنوی. بیشک وقتی چنین هدفی در پیش باشد، کار آدم به مولانا میکشد که صدای عشق است. اشعار و فلسفهٔ او همیشه بر من تأثیرگذار بوده. حرفهای او مرزهای زمانی و فرهنگی را زیر پا میگذارد و بیواسطه بر آدم تأثیر میگذارد. هرگز نمیتوان از خواندن آثار او دست کشید. مثل یک سفر بیپایان است.
- چه شد که تصمیم گرفتید کتاب ملت عشق را به این صورت بنویسید؟ به صورت رمانی چندصدایی از زبان راویهای متعدد؟
حقیقت در رمان، چیز ثابتی نیست. سیال است، خشک نیست. با تغییر شخصیت، تغییر میکند. برخلاف دنیای سیاست، دنیای ادبیات با ابهام و تکثر و انعطافپذیری سروکار دارد. جالب اینجاست که این خصلت ادبیات کاملاً با عالم تصوف همخوان است. صوفی نیز مانند هنرمند در دنیایی سیال به سر میبرد. در تصوف، هرگز نباید به نفس متکی بود و باید تکثر و تحول مدام عالم را به رسمیت شناخت. بنابراین تصمیم گرفتم این نکته را در نوشتن رمان هم رعایت کنم.
- آیا پژوهشی هم برای نوشتن رمان انجام دادید؟ چقدر تخیل خودتان را در واقعیتهای تاریخی دخالت دادید؟
وقتی آدم دربارهٔ شخصیتهای تاریخی مینویسد، در شروع کمی احساس ترس دارد. چرا که این کار با نوشتن دربارهٔ شخصیتهای خیالی فرق دارد. برای همین قبل از شروع خیلی تحقیق کردم. البته این موضوع برای من تازگی نداشت. پایاننامهٔ کارشناسی ارشدم را در این باره نوشته بودم و از بیست سالگی دربارهٔ آن چیزهایی میخواندم. بنابراین از قبل ذهنیت و زمینهای داشتم. بعد از یک دوره مطالعه و تحقیق جدی، منابع را کلاً کنار گذاشتم و ذهنم را روی داستان متمرکز کردم. اجازه دادم خود شخصیتهای داستان را پیش ببرند. تجربه به من نشان داده هرچه بیشتر سعی در مهار و هدایت شخصیتها داشته باشم، شخصیت خشک و بیروح میشود. یعنی هرچه ذهنیت نویسنده کمتر در فرایند نوشتن حاکمیت کند، شخصیتها زندهتر و داستان خلاقانهتر میشود.
- نوشتن دربارهٔ شخصیت مشهور و بزرگی مثل مولانا چه سختیهایی دارد؟ آیا به نظر خودتان توانستهاید به واقعیت تاریخی او وفادار بمانید و در عین حال جایی برای حضور شخصیت خیالی او در کتاب ملت عشق باز کنید؟
بسیار سخت بود. از طرفی احترام فوقالعادهای برای مولانا و شمس تبریزی قائلام. بنابراین باید چشم و گوشم را تمام و کامل به حرفهای آنها باز نگه میداشتم تا میراث آن را به درستی درک کنم. ولی از طرف دیگر، من نویسندهام. بنابراین باوری به قهرمان ندارم. در ادبیات چیزی به اسم انسان کامل نداریم. هر کسی در دنیای محدود خودش با مسائل و ابعاد مختلف دستوپنجه نرم میکند. بنابراین باید به جای اینکه آنها را در برج عاج بنشانم، مثل آدمهای عادی با آنها برخورد میکردم.
- آیا حین نوشتن دربارهٔ شمس و مولانا، تصور شما از آنها دچار دگرگونی شد؟
نوشتن کتاب ملت عشق اینقدر بر من تأثیر گذاشت که شاید اصلاً قادر به درک یا وصف آن نباشم. هر کتابی ما را تا حدودی عوض میکند. برخی کتابها بیشتر. برخی کتابها هم خواننده و هم نویسندهٔ خودشان را متحول میکنند. کتاب ملت عشق برای من یکی از این کتابها بود. من وقتی نوشتن کتاب ملت عشق را تمام کردم، دیگر آن آدم قبلی نبودم.
- بخش عمدهٔ رمان دربارهٔ جایگاه زنان در دنیای اسلام قرن هفتم و جامعهٔ معاصر غرب است. خود شما دربارهٔ مقایسهٔ این دو جایگاه زنان چه نظری دارید؟
تصور رایج بین مردم این است که ما طی گذشت این قرنها پیشرفتهای فوقالعادهای کردهایم. یکی دیگر از تصورات رایج این است که زنان در غرب از آزادی برخوردار شدهاند، در حالی که همیشه در شرق سرکوب شدهاند. من سعی دارم این تعمیم دادنها و این کلیشهها را کنار بگذارم. درست است که پیشرفت کردهایم ولی در بعضی موارد آنقدرها هم که تصور میکنیم، با مردمان گذشته فرق نداریم. ضمن اینکه چیزهای زیادی میان زنان شرق و زنان غرب مشترک است. مردسالاری در هر دو جامعه حضور پررنگی دارد و منحصر به یکی از آن دو نیست. اساساً با نوشتن کتاب ملت عشق قصد داشتم مردم ملتهای مختلف و داستانهای آنها را به هم پیوند بزنم و نشان دهم که برخی از این پیوندها آشکارتر و برخی پنهانتر است.
- استقبال از کتاب ملت عشق در ترکیه و دیگر کشورهای خاورمیانه چطور بود؟ آیا واکنش آنها در برابر کتاب با واکنش خوانندهٔ آمریکایی تفاوت داشت؟
استقبال فوقالعاده و حیرتانگیز بود. کتاب ملت عشق پرفروشترین کتاب در کل تاریخ ترکیه بود. بازخوردهای خوانندگان بسیار گرم و مثبت بود. به ویژه زنان از همهٔ گروههای سنی و با روحیههای کاملاً متفاوت. در بعضی موارد، یک نسخه از کتاب را چند نفر خوانده بودند: مادر، دخترانش، عمهٔ مادر، فامیل درجه سوم. داستان برای مخاطبانی با روحیات کاملاً مختلف جذاب بود. واکنش خوانندگان بلغارستان، فرانسه، آمریکا و ایتالیا کاملاً شبیه هم بود. هنوز هم ایمیلهای پرمهری از خوانندگان کتاب ملت عشق در سرتاسر دنیا به دست من میرسد. آنها نه فقط رمان را تحلیل میکنند، بلکه درک شخصی خودشان از آن را هم برایم میگویند. یعنی تجربهٔ شخصیشان را هم در اختیار من میگذارند. و این برای من بسیار بیپیرایه و الهامبخش است.
«حرامزاده استانبولی یا ناپاکزاده استانبولی»(۲۰۰۶)
نکته جالبی که اخیرا در بازار نشر ایران اتفاق افتاده این است که رمان «حرامزادهی استانبول» این نویسنده، که قبلا با نام «ناپاکزادهی استانبول» در ایران منتشر شده بود، بار دیگر و توسط یک ناشر دیگر و به قلم مترجمی دیگر، با عنوان «شرم» به بازار آمد. (البته طبق آخرین خبرها، ظاهرا هر دوی این عناوین، از سوی وزارت ارشاد لغو مجوز شدهاند)
عنوان دومی که برای ترجمه کتاب شافاک، انتخاب شده، یعنی عنوان «شرم»، اهل فن و آگاهان حوزه کتاب و ادبیات را به یاد اثر معروفی از یک نویسندهی دوتابعیتی دیگر (باز هم مقیم لندن) می اندازد که در دهه ۱۹۸۰، تبدیل به بدنامترین رماننویس تاریخ در بین مسلمانان جهان شد. منظور، رمان «شرم» سلمان رشدی، نویسنده ی هندیتبار بریتانیایی است که خالق کتاب ضاله ی «آیات شیطانی» هم هست.
سلمان رشدی، کتاب ضاله و موهن «ایات شیطانی» را در دست دارد.
جالب اینجاست که ترجمه فارسی کتاب «شرم» سلمان رشدی(به قلم مهدی سحابی) در سال ۶۴ از سوی وزارت ارشاد وقت، به عنوان کتاب سال جمهوری اسلامی در حوزه ترجمه برگزیده شد. تنها سه سال بعد، ماهیت خبیث و پلید سلمان رشدی به تمامی از پرده بیرون آمد و به واسطهی توهینهای بیشرمانه او به ساحت پیامبر عظیمالشان اسلام(ص) و خویشان و اصحاب حضرت، از سوی حضرت امام خمینی(ره) مرتد و مهدورالدم اعلام شد.
سلمان رشدی، مسلمانزادهی اهل هند، کار خود را با نقد، هجو و حتی استهزای فرهنگ مسلمانان شبه قاره هند در داستانهایش شروع کرد. «خودتحقیری» (به عنوان یک مسلمانزادهی اهل سرزمینی که چندین دهه استعمار بریتانیا را با گوشت و پوست لمس کرده بود)، برتر-پنداری فرهنگ مهاجم استعمارگران و در لایهی عمیقتر، ترسیم تصاویری سیاه و پلید و خبیث از فرهنگ و سنن و آداب مسلمین، مشخصه آثار رشدی پیش از «آیات شیطانی» بود. به علاوه، وقاحت جنسی و درگیر بودن شخصیتهای جهان داستانی رشدی در زنجیرهای تو در تو و به هم پیچیده از روابط نامشروع و در نهایت «زنای با محارم»، یادآور بیپروایی و عریانی و وقاحت آثار گابریل گارسیا مارکز و به طور خاص «صد سال تنهایی» بود، و البته رشدی بی میل نبود که به عنوان یک مارکز جدید، سبک «رئالیسم جادویی» مارکز را در زمینهی فرهنگ مسلمانان شبه قاره هند به کار بگیرد.
اما شباهتها میان «پروژه» ی سلمان رشدی و «پروژه» ِ الیف شافاک، بسیار بیش از تعلق تباری و ریشهای آن دو به یک جامعهی مسلمان (یکی جامعه مسلمانان هند و دیگری ترکیه)، سکونت و استقرار هر دو در لندن (به عنوان پایتخت نویسندگان جهانوطن و آتئیست گریزان از ریشه و تبار خود)، نفرت نه چندان پنهان هر دو از جوامع اسلامی که به آن تعلق دارند و پشتیبانی همهجانبهی مالی و رسانهای و تبلیغاتی، و بررسی این شباهتها باید در مجالی مستقل و به صورت تفصیلی از سوی اهل فن صورت گیرد. لیکن در وجه نمادین، درباره این شباهتها، شاید همین شیطنت ناشر ایرانی به خوبی گویا باشد که عنوان ترجمهی فارسی جدید کتاب «حرامزاده ی استانبول» را بدون هیچ ربط منطقی، «شرم» انتخاب کرده است و البته در کمال تزویر و نفاق، روابط گناهآلود و پلید میان شخصیتهایی با اسامی قابل تامل «مصطفی»، «زلیخا» و «آسیه» (با محوریت زنای با محارم) را کمی پوشیدهتر و گنگتر بیان کرده است.
شافاک که در یکی از سخنرانیهایش علاوه بر تاکید بر این که یک فعال حقوق «همجنسبازان» است، به صراحت گفت که یک «دوجنسخواه» (یا بایسکچوال) نیز هست و از این که نمی توانسته در جامعه مسلمان ترکیه به صراحت این گرایش خود را داد بزند، ابراز نارضایتی کرده است!
از این منظر، حتی علاقهمندی و انگیزههای او برای پرداختن به داستان مولانا و شمس تبریزی را، اگر در پازل آثار پیشین، وجوه شخصیتی و گرایشهای جنسی و انحرافات اخلاقی شخصی او قرار دهیم، آنگاه هم نیت پشت نوشتن «ملت عشق» و هم روایت شافاک از داستان شمس و مولوی قابل تامل می شود.
حتی در جامعهی لائیک ترکیه، به واسطهی حجم بالای پردهدریها، توصیفات جنسی، ترسیم روابط ممنوعه از جمله زنای با محارم و ساختارشکنیهای اخلاقی در آثار شافاک، در ژوئن سال جاری، دادستان عمومی ترکیه دستور بررسی آثار این نویسنده را برای یافتن موارد «وقاحت جنسی» و «جریحهدار کردن عفت عمومی» صادر کرده است.
گفتنی است که وقتی کتاب «حرامزادهی استانبول» شافاک در سال ۲۰۰۶ منتشر شد، اولین کتاب در تاریخ جمهوری ترکیه بود که نویسنده آن ذیل ماده ۳۰۱ قانون جزای این کشور، ذیل اتهام توهین به «ترکیهای» بودن توسط دادستان تحت تعقیب قرار گرفت. این کتاب جنجال بسیاری در عرصه عمومی ترکیه برانگیخت و اقشار مختلف مردم این کشور، از مسلمانان معتقد تا ناسیونالیستهای رادیکال به شافاک انتقادات تند وارد و او را به تلاش برای «انحراف» ذهن زنان و جوانان ترکیه متهم کردند.
لازم به ذکر است که شافاک به عنوان یکی از نمادهای فرهنگ لائیک و غرب شیفته در ترکیه، از مدافعان سرسخت پیوستن ترکیه به اتحادیه اروپا، با هر قیمتی است و از این رو، به واسطهی موج اسلامگرایی که در سالهای اخیر در ترکیه احیاء شده است (و به زعم شافاک موجب دورتر شدن ترکیه از اروپا می شود) از مخالفان و منتقدان شدیدالحن دولت حزب اعتدال و توسعه محسوب می شود. او در مقالهای در روزنامه گاردین(۱۳ ژانویه ۲۰۱۸)، به صراحت احیای روح دینی در ترکیه را موجب «پسرفت» و «ارتجاع» ترکیه خوانده است. او در همین مقاله، آشکارا دولت ترکیه را متهم کرده که با تبلیغ «مادرانگی» و «مقدس بودن ازدواج»، موجب «عقبماندگی» زنان شده است. او حتی افزایش تمایل خانوادههای ترکیهای را به تحصیلات مذهبی فرزندان در مدارس دینی هم نشانههای خطرناک و شوم «اسلامی سازی» جامعه ترکیه خوانده است.
شیر سیاه، مادری و درون حرم (۲۰۱۱)(زندگینامه)
کتاب «شیر سیاه» اثر الیف شافاک، سال 2011 منتشر شد. شافاک کتابهای زیادی نوشته است ولی یکی از تفاوتهای اساسی کتاب شیر سیاه با سایر آثارش این است که شخصیت اصلی داستان خودش است.
«الیف شافاک» پس از این اثر هم کتابهای دیگری نوشت که آنها هم پرفروش و افتخارآمیز بودهاند.کتاب «شیر سیاه» تلفیقی از داستان و واقعیت است. این اثر دربارهی مدتزمانی است که این نویسنده در استانبول زندگی میکرده است.
شافاک در دوران بارداریاش یک جنگ درونی بین مادر شدن و نویسنده ماندن را تجربه میکند و همین تضادهای درونیاش منجر افسردگی شدید بعد از زایمانش میشود. شافاک در کتاب شیر سیاه، دربارهی حس ماجراجویی و علاقهاش به نویسندگی و به طور همزمان از وظایف مادر بودن میگوید. هنگامی که دخترش متولد میشود، تمام تلاشش را میکند که هم همسر و مادری فداکار و هم نویسندهای متعهد و مؤثر باشد ولی پس از مدتی درگیر احساس گناه، اضطراب و سردرگمی دربارهی نقش مادری میشود و برای اولین بار در زندگیاش نوشتن را متوقف کرد.
کتاب شیر سیاه تنها یک داستان از تجربهی قبل ،حین و بعد از بارداری شافاک نیست، بلکه داستانی شگفتانگیز از زندگی نویسندگان زن در طول تاریخ است؛ اینکه چگونه هر کدام به روش خودشان سعی در حل این معضل پیشآمده داشتهاند.
در قسمتی از کتاب شیر سیاه میخوانیم:
هنگامیکه با دستهای ازگلهای زنبق زرد در دست و با یک دنیا سوال و کنجکاوی در ذهن، زنگ در خانهاش را فشار دادم میدانستم این دیدار یک فرصت دور از ذهن با تأثیری عایق و شگرف و پاسخ به سؤالات بیجوابی است که سالیان سال ذهنم را دربارهی زن بودن، مادر بودن، همسر بودن، و شاغل بودن و کلا وظایف یک زن در جامعهی امروز به خود مشغول کرده بود. او با چهرهای بشاش و تبسمی زیبا در را باز کرد. موهای کوتاه و مرتب وی نشان از روش زندگی داشت که وقت زیادی برای مرتب کردن و آرایش آن ندارد
پنهان رمان دیگری از الیف شافاک نویسنده محبوب و پرطرفدار ترکتبار است که با ترجمه صابر حسینی منتشر شده است. این اثر که برنده جایزه بزرگ مولانا شده است از محبوبترین آثار شافاک در ترکیه است. فضای داستان به ملت عشق شباهت زیادی دارد و بستر و درونمایه آن در امتداد ملت عشق و مبتنی بر عرفان شرقی است.
درباره کتاب پنهان
پسرکی تراجنسیتی در اوان کودکی به خانقاهی میرود و در آن خانقاه با افراد مختلفی آشنا میشود یکی از ساکنان خانقاه به نام دریبابا که مرشد ان خانقاه است پیر طریقت پسر میشود و در حقیقت پنهان نامی است که مرشد روی پسرک میگذارد. در این خانقاه آدمهای متعددی با پیشینههای گوناگون هستند که تدریج با آنها آشنا می شویم. هرکدام از این آدمها به نوعی بر شخصیت پنهان تاثیر میگذارند. شافاک در کتاب پنهان یک داستان چند روایتی جذاب دارد که حول محور اصلی داستان شکل میگیرند و به روند آن کمک میکنند.
بخشی از کتاب پنهان
درست وسط پل سنگی ایستاد. کوه، سنگ، تپه، جانوران و حشرات همراه با او ایستادند و نفسشان را حبس کردند. میخواست به آنها بگوید که به راهشان ادامه بدهند تا او نیز بعداً از پشت به آنها برسد، اما نتوانست. ناگهان ترسی بدنش را فرا گرفت. مثل برگ پاییزی شروع کرد به لرزیدن. با وجود صاف و بیابر بودن آسمان، نفهمید آن باد نابهنگامی که مشتمشت باران میبارید از کجا پیدایش شد. نه قدمی به جلو برداشت و نه به عقب. عرق سردی از پشتش جاری شد. شهر قدیمی مدفون، از دور آشکار شده بود. امیدوار بود پیش از آنکه با اغیار چشمدرچشم شود، آن سیمای آشنا را ببیند. خم شد و آب جوشانِ زیر پل را دید. پرسید: «امروز نتوانستم با تو همکلام شوم. بگو ببینم، آیا خیلی مانده تا به دوست برسیم؟» سکوت عمیقی که بهنظرش میآمد تا ابد ادامه خواهد داشت، با خنجری که غلافش آراسته به یاقوت بود، پاره شد. جوابی که منتظر شنیدنش بود، همچون سر بریدهای که درون سینی نقرهای باشد، جلوی پایش افتاد.
ترسید. از رفتن و رسیدن نه، از رسیدن و گُم کردن راههای برگشت نه، از برگشتن و ندیدن چیزهایی که جا گذاشته بود نه؛ تنها از یافتن خویش ترسید، از اینکه بعد از یافتن خود دچار هراس شود. کیسهٔ آویخته از گردنش را بلند کرد و عاشقانه نگاهی به آن انداخت. با انگشتانش گِردی پشت کیسه را لمس کرد. به صدای زمزمه و دموبازدمی که درون کیسه پیچیده بود گوش داد. کیسه را بوسید و بو کرد. انگار کوه، دشت، تپهها و همهٔ مخلوقات، و نیز آن شهر بزرگ با این بو به تکامل و بالندگی میرسیدند.
کتاب «آینههای شهر» Mirrors of the City اثر «الیف شافاک» سال 1999 منتشر شده است. این داستان روایت زندگی یک شهر و مردمش است که با دینهای مختلف مسلمان،، یهودی و مسیحی در اواخر قرن شانزدهم در اسپانیا زندگی میکنند. دیدههای راوی این رمان از شهری است که در آن زندگی میکند و در میان بستری تاریخی نشان میدهد ادیان مختلف میتوانند در کنار هم زندگی کنند. ماجرای این کتاب شرححال یک خانوادهی اسپانیایی مسیحی است ولی در آن رنگ و بوی تفکرات مختلف را میتوان دید. کتاب «آینههای شهر» اثر «الیف شافاک» فضاسازی و توصیفات شهری خوبی دارد و این نشات گرفته از سفرهای زیادی است که نویسنده در طول زندگیاش داشته است. «تهمینه زاردشت»، مترجم این رمان میگوید: «در این رمان نه استانبول و نه اسپانیا، نه جادو و نه تفتیش عقاید و نه حتی عشق ممنوع بهاندازهی عناصر آشنایی که نویسنده به آنها خاصیت جادویی بخشیده، برجسته نیستند. شافاک دوست دارد از عناصر پیشپاافتاده و بیاهمیت بنویسد. در آینههای شهر، زنی به پرواز درنمیآید مانند رمان صدسال تنهایی؛ اما دختربچهای یکشبه پیر میشود. مهمترین نکتهای که میتوان دربارهی این رمان گفت، همزیستی ادیان در فضایی است که شافاک خلق کرده؛ مسلمان و مسیحی و یهودی دستکم در دنیای این رمان بیهیچ اختلافی میتوانند در کنار هم، در خانه هم در شهر هم به سر ببرند.»
بخشی از کتاب
از خانه خارج میشود و به زیارت درویش میرود. موقع رفتن با خودش ارزن میبرد. او و خیلی از زنان مسلمان، دوروبر مزار ارزن میریزند و دعا میکنند. قصد لجاجت با زیشان خدمتکار را ندارم اما دوست دارم شبهای بارانی مزار درویش را تماشا کنم. در این شبها نه به درویش بلکه به دانههای ارزنی فکر میکنم که اینطرف و آنطرف پخشوپلا شدهاند و با هر قطرهی باران کمی بیشتر در زمین فرو میروند.صبحها در فنجانی با گلهای ریز آبیرنگ که دستهای مطلا دارد برایم قهوه میآورد. از وقتی به اینجا آمدهام، مدام قهوه مینوشم. نمیشود گفت جای شکلات را گرفته اما حسابی به نوشیدنش عادت کردهام. روزی اگر قهوه ننوشم. آرامشم را از دست میدهم و ترسهایم شدت میگیرند. زیشان اصرار دارد فالم را ببیند. هر بار به بهانهای درخور شانه خالی میکنم چون نمیخواهم از چیزهایی باخبر شود که خودم هم نمیدانم.از وقتی پایم به این شهر رسیده، باران میبارد. زیشان میترسد درویش از فرط پرسهزنی خسته و مانده شود. اما من هر وقت دلتنگ انوار طلایی خورشید میشوم، به خودم یادآوری میکنم چرا به اینجا آمدهام.«به شهر آینهها آمدم چون حکایت دیگری به ابتدای حکایتم الصاق شده که پیش از من به قلم آمده. در شهر آینهها هستم چون اگر بتوانم یکبار برای هميشه این سد را ویران کنم، آبها جاری خواهند شد، دیوانهوار جریان خواهند یافت؛ این را حس میکنم.»اما خوب همیشه که نمیتوانم از این جملههای فاخر بسازم. گاهی وقتها که حقیقت با تمامی زشتی و وقاحتش رودررویم میایستد، از صرافت بزکدوزک سرنوشتم میافتم. اینگونه مواقع چشمهایم را میبندم، لم میدهم و سرگرم تهمزهی ترشی میشوم که کلمات دشناموار زیر دندانم بهجا میگذارند.«در شهر آینهها هستم چون بزدلم و مانند هر بزدلی که خودش را میشناسد، این راز را پیش خودم نگه میدارم.»چراکه میداند قطرات از اقیانوس و اقیانوس از قطرات به وجود میآیند.آنگاهکه اقیانوس حیات آرام میگیرد، هولناکتر میشود چراکه طوفان در قلب آرامش خفته است.در اتاق بزرگ نهارخوری که دیوارهایش با تصاویر ملائک و شیاطین تزئین شده بود، گویی زمان به استراحت روی میآورد. اینجا به دریاچهای مهآلود، خزه بسته و گریان میمانست که کسی را یارای آن نبود به تلاطمش آورد. پرندهها و حشرات، غازهای وحشی و مارماهیها در طول روز دور این دریاچه و توی آن و روی آن پرسه میزدند اما آموخته بودند به حیاتشان ادامه دهند بیآنکه تماسی با دریاچه داشته باشند.مَحرَم (ترکی استانبولی: Mahrem) رمانی نوشته الیف شافاک از نویسندگان معاصر ترکیه میباشد. اتحادیه نویسندگان ترکیه در سال ۲۰۰۰ جایزهاش را به این رمان داده است. این کتاب در سال ۱۳۹۵ توسط صابر حسینی به فارسی ترجمه شده است.
رمان محرم با رویای یک زن آغاز می شود. زنی که بالُنی در حال پرواز را در آسمان می بیند. بخشی از رمان محرم، قصۀ زنی چاق و مردی لاغراندام است که با همۀ تناقض هایشان سعی دارند دور از چشم مردم، زندگی بی سروصدایی را ادامه دهند. داستان در چند برهۀ زمانی اتفاق می افتد، استانبول ۱۹۸۰، استانبول سال ۱۹۹۹، استانبول ۱۸۸۵، سیبری ۱۶۴۸ و فرانسه سال ۱۸۶۸. میان اتفاقاتی که در این مکان ها روی می دهد، ارتباط موضوعی وجود دارد و در تمام این بخش ها، نویسنده محرمیت و رازی را زیر ذره بین قرار داده است که دیگران آن را پایمال کرده اند. از نگاه او چیزهایی وجود دارند که نباید دیده شوند. این رازهای بزرگ می توانند اسرار آفرینش، رازهای شخصی زندگی افراد، حریم خصوصی اشخاص و … باشند.
کتاب محرم ممارستی است برای خوانندگانی که می خواهند تحولی بزرگ در خود ایجاد کنند. این تحول ممکن است جسمی یا فکری باشد، تحولی است در راستای بهتر زیستن و بهتر اندیشیدن. رمان محرم این معنا را القا می کند که سعی نکنید هر آن چه را که می خواهید، ببینید.
بخشی از کتاب
اوایل پاییز بود. برگ های زرد با تقلید از یک دیگر خود را درون خلا رها می کردند و یکی یکی توی آب می افتادند. سراسیمگی توخالی ای در طبیعت وجود داشت. درست مصادف با آن زمان، یک گروه تئاتر کنار رودخانه اتراق کرد. به نظر می آمد همه بازیگران از جانشان سیر شده بودند.
با حرکت هایی ماهرانه شپش هایشان را تمیز و نقش هایشان را از بر می کردند، لباس هایشان را تمیز می کردند، از سوپشان می نوشیدند و درحالی که همه این کارها را انجام می دادند، میان خود هیچ حرفی رد و بدل نمی کردند. اما در میانشان یکی بود که کار و بارش را رها کرده بود و کمی جلوتر، پاهایش را در آب فرو برده بود و محو تماشای دختری شده بود که آنجا نشسته بود. این آدم بی اهمیت و نادان رئیس گروه بود. بعد از اینکه حسابی آنابل را تماشا کرد، به سمت دوستانش برگشت و این طور گفت : ((این چنین زیبایی را همه باید ببینند.))…
شپش پالاس (ترکی استانبولی: Bit Palas) رمانی نوشته الیف شافاک،این دومین کتابی است که از این نویسنده به فارسی ترجمه میشود.
این رمان به گروهی از افرادی می پردازد که در یک ساختمان زندگی می کنند و همگی با هم، درگیر مسئله ای اسرارآمیز شده اند.
بونبون، روزگاری عمارتی باشکوه در استانبول بود اما اکنون به ویرانه ای تبدیل شده که خانه ده شخصیت بسیار متفاوت و خانواده های شان است : افرادی چون معلمی دائم الخمر و علاقه مند به فلسفه، زنی مبتلا به وسواس پاکیزگی و دخترش، یک یهودی که به دنبال عشق واقعی است و بانویی زیبا و ساده دل که گذشته اش، هنوز هم او را رها نکرده است. زمانی که آشغال های عمارت بونبون دزدیده می شوند، مجموعه ای از اتفاقاتی اسرارآمیز به وقوع می پیوندد که همه را برای یافتن حقیقت به تکاپو وامی دارد. کتاب شپش پالاس ترجمه عنوان اصلی کتاب The Flea Palace می باشد.
بخش هایی از کتاب
کتاب برزخ ، داستان جذاب و کمی دلخراش درباره گروهی از دوستان و تلاش بی پایان آنها برای تحقق شادی در زندگی شان است. در سراسر رمان آونگی از دیوانگی و معقول بودن حاکم است. با این آونگ حقیقت شکافته می شود و برزخی از زندگی را برای خوانندگان نمایان می کند.
«عمر»، «عابد» و «پيو» سه دوست و هم اتاقی هستند كه هر یک از سه كشور مختلف وارد شهر بوستون آمریکا شدهاند و با تمام تفاوت های فرهنگی و آداب و رسومی كه دارند در كنار يكديگر زندگی می کنند. عمر، دانشجوی دكتری رشته علوم سياسی است كه ناگهان وارد رابطه عاشقانه پيچيده و دو قطبی با دختر شكلات فروشی به نام «گيل» می شود. گیل دختری آمریکایی است که رازهای خودش را دارد، او احساس می کند زادگاهش را گم کرده است و به دنبال آرامشی ابدی آواره و سرگردان است.
عابد، نگران رابطه آنها است. او که همیشه نگران سرکشی های عمر است و علی رغم ظاهر بی تفاوتش در درونش رازی مخوف دارد. از طرفی پیو، دانشجوی دندانپزشکی که از اشیا تیز هراس دارد. او هم درگیر عشق دختری به نام آلکره است. دخترک حساسی که از فاش شدن رازش هراس دارد. با گذشت زمان روابط هر یک از آنها دچار تغییرات و چالش می شود…
بخشی از کتاب
تنها دو مشتری در کافه باقی مانده اند. دو دانشجوی فارق التحصیل که هزینه ی شهریه و اجاره شان به مراتب بیشتر از بورس تحصیلی است که دریافت می کنند، هر دو در این شهر غریبه و از کشورهای مسلمان هستند. علیرغم شباهت ظاهریشان و باوجود اینکه دوستی نزدیکی که بینشان بود، نظرات یکسان و وجه اشتراکی با هم نداشتند و
شرافت(۲۰۱۱)
الیف شافاک در کتاب شرافت تلاش کرده تا در قالب رمان نگاه مردسالارانه حاکم بر جامعه ترکیه نسبت به مسائلی چون عشق، زن، خانواده و فرزندان را به چالش بکشد.
الیف شافاک (Elif Shafak) در این رمان داستان زندگی یک خانواده ترکیهای و مهاجر را به تصویر میکشد که در کشور انگلیس و شهر لندن به اختلافات و تناقضات فرهنگی دچار شدهاند و در برابر تغییراتی که باید در برابر فرهنگ و جامعه جدید در خود به وجود آورند مقاومت و مقابله میکنند.
در رمان شرافت (Honour) به مهاجرت ترکها و اختلافات فرهنگی میان مردان و زنان ترک با اروپاییها پرداخته میشود. یکی از موضوعات دیگر این رمان، بحث ناموس و غیرت است که اکثر شخصیتهای داستان را مشغول خود کرده و الیف شافاک آن را در شخصیتی به نام اسکندر به اوج رسانده است.
ماجرا از جایی آغاز میشود که پمبه و آدم توپراک ترکیه را ترک و به لندن مهاجرت کردند تا زندگی جدیدی برای خانواده خود بسازند. اما آنها همه سنتها و فرهنگهایی که در ترکیه برقرار بود نیز با خود به لندن بردند. سنتها و عقایدی که در خونشان جاری بود و به فرزندانشان اسکندر و اسما نیز انتقال داده بودند. عقایدی که سرانجام یک اتفاق هولناک و جنایتآمیز را برای خانواده رقم میزند و مادر خانواده توسط پسرش کشته میشود.
به عقیده شافاک مهاجرت نمیتواند تربیتی که در جوهره یک انسان شرقی ریشه دوانده را نابود کند. یک ترک به هر جای دنیا هم مهاجرت کند عقاید و سنتهایش را هم با خود میبرد. او هیچ مسئولیتی در قبال رفتار خود احساس نمیکند و برای پذیرش فرهنگ کشور میزبان از خود مقاومت نشان میدهد.
بخشی از کتاب
ساعت هفت و نیم شب بود. پایان یک روز طولانی. موهایش را با بیحوصلگی پشت سرش بست. پمبی از صبح روی پاهایش ایستاده اما خسته نبود و فقط کمرش کمی درد میکرد. او به ریتا گفت که میماند و آن جا را تمیز میکند، البته این کار به او مربوط نمیشد. ریتا هر دو گونهاش را بوسید و گفت:" تو فرشتهای، من بدون تو چی کار میکردم؟"
پمبی هنوز به او چیزی نگفته بود. نمیتوانست به رییسش بگوید که میخواهد استعفا دهد و دیگر از فردا به سالن قیچی بلوری نخواهد آمد. او میخواست برای ریتا یادداشتی بنویسد. نوشتن برایش راحتتر است. برایش بهانه میآورد که اخیراً حالش خوب نیست و نیاز به کمی استراحت دارد. اما بیشتر که فکر کرد تصمیم گرفت حقیقت را بگوید و یا تا جای ممکن کمی از حقیقت را بگوید. او این را به دوستش بدهکار است. به ریتا خواهد گفت که پسر بزرگش دیگر اجازه نمیدهد مادرش کار کند.
اسکندر فرزند عزیزدردانهاش گاهی به شدت عصبانی و کمی هم احساساتی میشد، اما در کل پسر خوبی بود. او دلایل خودش را داشت. اخیراً شایعات زیادی درباره او، در پشت درهای بسته، در گوشهی مغازهها، کافه، کبابفروشی، خشکشویی و ماهیفروشان شنیده میشد. مردم میگفتندکه اوضاع در خانوادهی توپراک دیگر مانند گذشته نیست. شایعات سریعتر از جوهر بر روی ابریشم پراکنده میشوند. پمبی در تمام زندگیش لکهها را از روی لباس و فرش، پاک کرده اما او درمان چنین لکهای را بلد نبود. "برای ریتا مینویسم. ممکن است متوجه شد، شاید هم نشود."
کتاب «مادرم دو بار مرد» یا اسکندر (۲۰۱۱)
چندین افتخار برای «الیف شافاک» به ارمغان آورد. این رمان نامزد «جایزه ادبیات آسیا در سال ۲۰۱۲»، برنده «داستان زنان ۲۰۱۳» و نامزد «جایزهی بینالمللی ام پی ای سی دوبلین 2013» شد. این اثر با نام «اسکندر» به فارسی ترجمه شده است زیرا یکی از شخصیتهای اصلی این داستان «اسکندر» است.
«اسکندر»، بازتابدهنده دو مفهوم حساس است. یکی مرد شرقی با پیشینهی مردسالارش و دیگری شرقی مهاجر. این دوگانه، همزمان با رفتارهای تبعیضآمیزی که مردم کشور انگلیس با شخصیت اصلی داستان یعنی اسکندر از خود نشان میدهند. البته اصرار او به ماندن بر سر ارزشهای پوسیدهای مثل ناموس، تعصب و غیرت به عنوان یک مرد ترک، باعث ایجاد مشکلهای بسیاری میشود. این کتاب، داستان ریشهی آدمهاست. ریشهای که از خاک اجدادی آنها بیرون میزند و به وجود آنها و البته سرنوشتشان رسوخ میکند. این داستان، تمنای جامعه مدرن برای زدودن خشونت از وجود مرد شرقی است.
کتابی که بر اساس زندگی مردمانی از طبقهی فقیر و متوسط جامعهی ترکیه نوشته شده است.
داستان انسانهایی که از فلات مرکزی ترکیه راهی استانبول و سپس شهر لندن میشوند. شافاک در این کتاب به موضوع مهاجرت ترکها و تناقضهای فرهنگی مردان و زنان ترک با خارجیها میپردازد. یکی دیگر از موضوعات محوری رمان، موضوع ناموس و غیرت است. بیشتر شخصیتهای داستان درگیر این موضوع هستند که در شخصیتی به نام اسکندر به اوج خود میرسد.
به گمان این نویسندهی توانا مهاجرت به خودی خود نمیتواند تربیتی را که در جوهرهی یک انسان شرقی ریشه افکنده از میان ببرد. یک مهاجر ترک هر جای دنیا هم که باشد، ریشههای خود را نیز با خویش به اینسو و آنسو میکشد. او هیچ مسئولیتی در قبال رفتار خویش احساس نمیکند و در پذیرش فرهنگ کشور میزبان از خویش مقاومت نشان میدهد.
خلاصه داستان:
پنبه دختری کرد اهل ترکیه است که با آدم ازدواج کرده خانواده و خواهر دو قلویش جمیله را پشت سر گذاشته و به لندن مهاجرت کرده .3 فرزند دارد اسکندر ، اسما و یونس. اسکندر پسر ارشد سلطان اوست . در ابتدای داستان می دانیم اسکندر مادرش را کشته و اسما نمی تواند او را ببخشد و قصه را شروع می کنیم.
رمان اسکندر خواهشی است برای زدودن خشونت از وجود مرد شرقی و شاید بتوان گفت که نویسنده با این کتاب توانسته نگاه مردسالارانهی جامعهی ترکیه را نسبت به موضوعاتی چون عشق، زن، خانواده و فرزندان نشان دهد.
شافاک به دلیل اینکه سالها در مهاجرت بوده و هماکنون نیز بیشتر سال را در لندن مقیم است، رفتار نژادپرستانهی بعضی از انگلیسیها را تجربه کرده و در رمان اسکندر نیز نیمنگاهی به رفتار نژادپرستانهی مردم انگلیس نسبت به خارجیها انداخته است و این دیدگاه خویش را در برخوردهای اسکندر با همکلاسیهایش و در برخوردهای دیگر شخصیتها به خوبی نشان داده است.
بخشی از کتاب
چینیها نه مثل ایتالیاییها هوای هم را نگه میداشتند نه مثل ایرانیها غیرقابلپیشبینی بودند، اما یک اخلاق خاصی هم داشتند: مثل آبوهوا ناپایدار بودند.
کتاب «سه دختر حوا» از جدیدترین آثار این نویسنده است که در سال 2016 منتشر شد. این کتاب همانند سایر آثار این نویسنده تناقضات زندگی غرب و شرق را در میان داستان زندگی سه دختر نشان میدهد. «الیف شافاک» نویسنده پرافتخاری است که توانست نشان معتبر هنری و ادبی فرانسه را از آن خود کند. او در سالهای 2005 و 2007 جایزهی بهترین داستان خارجی را از بریتانیا دریافت کرد و سال 2009 موفق به دریافت جایزه بنیاد نویسندگان و روزنامهنگاران ترکیه شد.
مواجهه سه دختر خاورمیانهای در طول تحصیل در دانشگاه آکسفورد، بستری میشود برای درک نگاه الیف شافاک به انسان خاورمیانهای و آنچه امروز در این منطقهی حساس میگذرد. مونا، شیرین و پری، سه دختری هستند با عقایدی که زمین تا آسمان با یکدیگر فرق دارند. آنها درگیر زندگی و بحثهای پر تنشی با یکدیگر میشوند تا حقیقت را در این وضعیت پیدا کنند. این کتاب، اعتراضی است به تنش، خشونت کلامی و عدم پذیرش اعتقادات و عقاید مخالف یکدیگر.
پری، شخصیت اصلی داستان به دنبال خدا میگردد، مونا یک مذهبی سرسخت است و شیرین شخصیتی گستاخ، نترس، ماجراجو و لیبرال دارد. هر سه شخصیت اهل کشورهای مختلفی هستند که به دلیل متفاوت بودن سطح زندگی اجتماعی و خانوادگی شان از لحاظ شخصیتی بسیار باهم متفاوت هستند. شیرین ایرانی، مونا آمریکایی و پری ترک است و آنها به صورت اتفاقی در دانشگاه آکسفورد با یکدیگر آشنا میشوند. پری که یک زن متأهل، ثروتمند و زیبا است، دوران کودکیاش در استانبول و دوران دانشجوییاش را در دانشگاه آکسفورد میگذراند و در همانجا عاشق استاد فلسفهاش میشود. پدر و مادر پری تفاوت خیلی زیادی از نظر رفتار و گفتار و عقیده باهم دارند؛ پدرش اصلا به دین اهمیت نمیدهد و برعکس مادرش، زنی متدین و بسیار متعصب است. پری بسیار سردرگم و همواره سعی دارد تا معنا و مفهوم زندگی و جایگاهش در جهان را پیدا کند.
درونمایهی کتاب سه دختر حوا دربارهی فلسفه، تعصب، فمینیسم، سیاست ترکیه، رابطهی ناخوشایند بین شرق و غرب، عشق، دوگانگیهای شخصیتی و تروریسم است.
شافاک دربارهی این اثر میگوید: «من سالها پیش از آنکه این کتاب را بنویسم، به این موضوع فکر کرده بودم. جهانی که ما در آن زندگی میکنیم، دنیای سیالی است. هرگاه این دنیا به سمت استبداد یا انزوا پیش رود، زنان بیشترین آسیب را میبینند. زنان در کشورهای اسلامی بهویژه ترکیه که من در آن بزرگ شدم، با مشکلات متعددی مواجه هستند و گاه صدای آنها در فضاهای عمومی شنیده نمیشود. میخواستم کتابی بنویسم که بازگوکنندهی صدای آنها در این جوامع باشد».
۱۰ دقیقه و ۳۸ ثانیه در این دنیای عجیب (۲۰۱۹)
کتاب 10 دقیقه و 38 ثانیه در این دنیای عجیب، رمانی نوشته ی الیف شافاک است که نخستین بار در سال 2019 به چاپ رسید. الیف شافاک، رمان نویس پرفروشی است که بیشتر به خاطر داستان هایش درباره ی شخصیت های زن قدرتمند، مهاجرین و اقلیت ها شناخته می شود. او در این رمان هم از این مسیر فاصله نمی گیرد و داستان زنی به نام لی لا را روایت می کند. لی لا، که «تکیلا لی لا» صدایش می کنند، فاحشه ای در استانبول است که در آغاز داستان، کشته می شود و بدنش سر از یک زباله دانی در می آورد. پس از مرگ فیزیکی، مغز لیلا به مدت 10 دقیقه و 38 ثانیه فعال باقی می ماند و در این زمان کوتاه، خاطرات مهم او در ذهنش مرور می شوند؛ و مهم ترین این خاطرات، داستان پنج دوست نزدیک لی لا است که او در مقاطع سرنوشت ساز زندگی اش با آنها آشنا شده بود.
چهرهی زنان، «بعد از عشق»(۱۳۹۶)
کتاب بعد از عشق اثر الیف شافاک، رمانی جسورانه، حیرتانگیز و سحرآمیز دربارهی مسائل زنان و دورهای غمبار و تیره اما گذرا در زندگی عاشقانهی آنهاست.
دیگر کتاب معروف نویسنده ملت عشق در ایران «بعد از عشق» است. خط سیر یکسان زندگی زنانه، چیزی است که شافاک در این کتاب به آن پرداخته است. آن هم با کنار هم قرار دادن بخشهایی از زندگی و تردیدهای خود و زنانی مختلف در طول تاریخ. انگار که بخواهد بگوید آنها، همگی روزهای تلخ و شیرین یکسانی را طی میکنیم و بنابراین میتوانیم در این مسیر، در کنار یکدیگر باشیم. در یک طرف روایت، نویسنده را میبینیم که درگیر انتخابی بزرگ در زندگی شخصی خود است و آن تصمیم به تشکیل زندگی مشترک و خانواده، و در طرف دیگر روایت، زنانی را میبینیم که عاشق میشوند، ازدواج میکنند، باردار میشوند و با افسردگی پس از زایمان دست و پنجه نرم میکنند.
ساختار کتاب به این صورت است که یک داستان روایت میشود و بعد از آن گزارشی آورده شده است. این کتاب بر آمده از تجربه واقعی خود نویسنده در زندگی به عنوان زنی مدرن در دل جامعه سنتی است. اما خطاب به همه زنانی است که در مسیر انتخابهای بزرگ زندگی هستند و بر سر دوراهیهای آن گیر کردهاند.
«من و استادم»، سرگردان در تاریخ
شافاک، عاشق همراه کردن شخصیتهای ساختهی ذهنش با شخصیتهای رنگارنگ تاریخی است. در داستان «من و استادم» نیز، همین بازی را ادامه میدهد. «جهان» با افرادی از فرهنگها و مذاهب مختلف در دل تاریخ آشنا میشود. داستان، در زمان سه پادشاه پر آوازهی عثمانی، سلطان سلیمان، سلطان سلیم و سلطان مراد اتفاق میافتد و جهان، بی خبر از راهی که آغاز کرده، با ورود به قصر سلطان سلیمان، پا به ماجرایی پر پیچ و خم میگذارد. شافاک در این کتاب، در پی آن است تا نشان دهد که خرافهپرستی، تعصبات خشک مذهبی و هویتسازیهای متعصبانهی قومی، مخرب تمدن بشری است.
این رمان از آن جهت اهمیت دارد که به واکاوی بخشی از تاریخ سلاطین عثمانی میپردازد. در جایجای رمان ردپای مردمانی از فرهنگهای مختلف دیده میشود. مردمی با مذاهب گوناگون که هرکدام به شکلی بیطرفانه در ماجراهای داستان نقش دارند. توجه خاص شافاک به معماری اسلامی و رابطهی گنبدها و منارههای بلند مساجد با عرفان و خداشناسی امری انکارناپذیر است.
رابطهی معماری بناها با درونمایههای فردی معمار سینان و جهان که نیمنگاهی به تکامل روحی انسان برای رسیدن به خدا دارد، یکی از جانمایههای رمان من و استادم است. شاید الیف شافاک با وارد کردن معمار سینان و جهان به جریان داستان، نظری هم به رابطهی مراد و مریدی مولوی و شمس داشته است.
خلاصه داستان:
این کتاب یک رمانی تاریخی است که محور داستان آن حول شخصیت «جهان»، پسربچهای هندی میچرخد که پادشاه هند او را همراه با فیلش به دربار سلطان سلیمان عثمانی میفرستد. جهان در قصر سلطان سلیمان با مهرماه دختر سلطان آشنا شده و عاشق او میشود. دیدارهای پنهانی او با دختر سلطان، همزمان میشود با آشنایی جهان با معمار سینان که یکی از معماران معروف دربار سلطان سلیمان است و بسیاری از مساجد و بناهای تاریخی آن دوران را ساخته است. او در کنار معمار سینان به یادگیری فوت و فن معماری میپردازد و همراه با او در بسیاری از جنگها شرکت میکند و به ساختن پلها و مسجدها میپردازد.
رمان من و استادم داستانی است روایت محور. برخی از شخصیتهای داستان واقعی و برخی دیگر خیالی هستند. شافاک سعی بر آن داشته تا با تم اجتماعی و عرفانی داستان را پیش ببرد. این کتاب تلاشی است برای آشتی دادن مذاهب و در کنار هم قرار دادن ملتها.
بخشی از کتاب
«در این دنیا سه چیز بود که به گمان او خیر و منفعتی نداشتند: آدمی که روحش را به ابلیس فروخته است، زنی که به زیباییش مغرور شده و خبری که منتظر طلوع خورشید نمیماند.»
کتاب «خوشحالی این موبلوندها»
اثری متفاوت از این نویسنده است که طی آن چرایی شادمانی موبلوندها و چشم رنگیها بررسی شده است و «الیف شافاک» هویت و اصالت غرب و شرق را تحلیل میکند.
کتابهای غیر داستانی
آثار غیر داستانی الیف شافاک شامل مقالاتی در حوزههای مختلف میشود. از جمله تعلق فرهنگی، هویت، جنسیت، سیاست زندگی روزمره، ادبیات چندفرهنگی، و هنر همزیستی. این مقالات در قالب مجموعههایی به چاپ رسیده است: جزر و مد (2005)، فرارپرست (2010)، شمسپاره (2012)، و تو تنهایی (2017).
آثار شافاک به ۴۹ زبان ترجمه و منتشر شده است و او نشان شوالیه در فرهنگ و ادبیات را از دولت فرانسه دریافت کرده است. شافاک فعالیت سیاسی پررنگی دارد و عضو موسس «شورای اروپایی روابط خارجی» است.
شافاک سال ۱۹۹۸ با رمان «پنهان» جایزهی «رومی» را دریافت کرد که این جایزه به بهترین اثر ادبیات عرفانی ترکیه تعلق میگیرد. آخرین رمانش با نام «۱۰ دقیقه و ۳۸ ثانیه در این دنیای عجیب» در فهرست کوتاه جایزهی «بوکر» قرار گرفت.
جوایز
- شاگرد معمار: نامزد نهایی جایزهٔ اونداتی (2015)
- شاگرد معمار: نامزد جایزهٔ رمان تاریخی والتر اسکات (2015)
- شرف: برندهٔ دوم جایزهٔ اسکاپاد فرانسه (2014)
- شرف: نامزد جایزهٔ ادبی ایمپک دابلین (2013)
- شرف: برندهٔ جایزهٔ روله ده وایاژور (2013)
- شرف: نامزد جایزهٔ داستان زنان (2013)
- شرف: نامزد جایزهٔ آسیایی مردان (2012)
- ملت عشق: نامزد جایزهٔ ادبی ایمپک دابلین (2012)
- ملت عشق: جایزهٔ الف (2011)
- حرامزادهٔ استامبول: نامزد جایزهٔ داستانی آرنج لندن (2008)
- محرم: نامزد جایزهٔ بهترین داستان خارجی ایندیپندنت (2007)
- آپارتمان شپش: نامزد نهایی بهترین جایزهٔ خارجی ایندیپندنت (2005)
- محرم: برندهٔ جایزهٔ بهترین رمان ترکیهای یونیون (2000)
- پنهان: برندهٔ جایزهٔ بزرگ مولانا (1998)
و دریافت جایزه بنیاد نویسندگان و روزنامه نگاران ترکیه (۲۰۰۹)
و جایزه رومی برای رمان «صوفی» ۱۹۹۸