کتاب در ستایش رنج اثر لی سیلزا
روزی که زندگی زیرورو میشود، معمولاً درست مثل روزهای دیگر است، مثل همهٔ صبحهای دیگر چشم باز میکنید، از تخت بیرون میآیید، صبحانه میخورید، لباس میپوشید و با ذهنی درگیر از خانه بیرون میروید. وقتی در را پشتسرتان میبندید، بهندرت دلهره دارید که مبادا چیزی درست نباشد. بعدها، وقتی قرار باشد ماجرا را تعریف کنید، از همان چیزهای عادی فریبنده شروع خواهید کرد، چیزی که الان باورنکردنی است.
اواخر سال ۲۰۱۴، تمام رسانههای خبری با اخبار دوتا از همین روزهای عادی پر شده بود، دو روزی با چنان پایانهای غیرقابلتصور که حتی کسانی از ما را هم که بسیار از ماجراها دور بودیم درگیر خودش کرد. بعد از ظهر روز بیستوپنجم نوامبر، یک روز درخشان بهاری، یک بازیکن جوان کریکت، فیلیپ هیوز۱، در حین بازی، دراثر برخورد توپ به سرش، آسیب مرگباری دید؛ و روز پانزدهم دسامبر، موقعِ چای صبحانه در کافهای در سیدنی، مردی مسلح هجده نفر را گروگان گرفت که تا پایان گروگانگیری، دو نفر از آنها ــ کاترینا داوسون و توری جانسون ــ کشته شدند.
فیلیپ هیوز آن روز هم به پاهایش بالشتک محافظ بسته بود، همانطور که از بچگی این کار را میکرد. داوسون دفتر حقوقیاش را ترک کرده بود و برای نوشیدن شکلات داغ پایین آمده بود. توری جانسون، در یک روز عادی، دنبال کاروبارش از خانه بیرون آمده بود. آخرین علامت خروج از آزادراه، آخرین شانس تغییر مسیر، کجا بود؟ انگار کائنات، بدون اینکه به آنها اشاره کند که آن روز روز خانه ماندن است، فریبشان داده بود. اگر کائنات ـ یا تقدیر، شانس، خدا، اتفاق، هرچه اسمش را بگذاریم ـ به آنها هشدار نداد، پس احتمالاً به من و شما هم اشارهای نخواهد کرد.
همهٔ ما در زندگی انتخابهایی میکنیم که میدانیم مسیر زندگیمان را تغییر میدهد: ازدواج، بچهدار شدن، تغییر شغل؛ و انتظار داریم این تصمیمها عواقبی در پی داشته باشد. نکتهٔ درگیرکننده دربارهٔ حادثهٔ کریکت و گروگانگیری لینت۴ این است که انتخابهایی که به فاجعه انجامید بهقدری کوچک بوده گویی چندان ارزش تأمل نداشته است. کدام خانوادهای تصور میکند فرستادن پسرشان به کریکت بهجای فوتبال تصمیمی است دربارهٔ طول عمر او؟ چهکسی میتواند زندگی را طوری بگذراند که گویی خوردن یک نوشیدنی گرم با یک دوست میتواند مسئلهٔ مرگ و زندگی باشد؟ همهٔ ما روزانه، در هر لحظه، بدون فکر کردن، چنین تصمیمهایی میگیریم که خوشبختانه از اینکه ممکن است به چه بینجامد ناآگاهیم.
بههیچوجه نمیتوان جلوی نیروهای پنهانیای را گرفت که از تصمیمات ناچیز ما ناشی میشوند و در آیندهای نهچندان دور به فاجعهای میانجامند. گاهی سالها و گاهی فقط چند دقیقه زمان لازم است تا یکی از این نیروها وارد عمل شود. این نیروها، بدون هیچ تبعیضی، فقیر و ثروتمند و ضعیف و قوی را در یک سطح قرار میدهند. ذهن ما این مسئله را بهراحتی درک میکند، اما ازحیث احساسی، روبهرو شدن با واقعیت عریان عمیقاً ناراحتکننده است. حوادث خبری اواخر سال ۲۰۱۴ به همهٔ ما نشان داد زنده بودن چقدر مهم و همزمان نعمتی بزرگ و حقیقتی هولناک است: ما هیچوقت حتی از یک لحظهٔ بعدمان خبر نداریم.
من ۲۵ سال روزنامهنگار بودهام و تماشای وقوع چنین تراژدیهایی بخشی از زندگی روزمرهٔ حرفهای من بوده است. از همان اولین سمینار درسی با عنوان خبرنویسی که در فوریهٔ ۱۹۹۱، در دانشگاه فنی کوئینزلند، در آن شرکت کردم، میدانستم که شغل مناسبم را یافتهام. به همهچیز روزنامهنگاری عشق میورزیدم: حرف زدن با آدمها، داستاننویسی، تیتر زدن، ویرایش متن و خواندن موضوعات مختلف زیر فشار موعد تحویل. همیشه، موقع ناهار که با دوستان دانشجوی حقوق و حسابداری در کافه مینشستیم، با شعفی خودخواهانه، با خودم فکر میکردم درسهای آنها چقدر خستهکننده است. هنوز هم همان حس را به روزنامهنگاری دارم و میکوشم از یاد نبرم که چقدر خوششانسم که شغلم را اینهمه دوست دارم.
وزن | 216 گرم |
قطع | رقعی |
تعداد صفحه | 221 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | لی سیلزا |
مترجم | اشرف السادات حسینی |
ناشر | خوب |
تعداد جلد | |
موضوع | روانشناسی |
مناسب برای | بزرگسال |
شابک | 9786226983150 |
- - نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
- - لطفا دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به مطلب باشد.
- - لطفا فارسی بنویسید.
- - میخواهید عکس خودتان کنار نظرتان باشد؟ به gravatar.com بروید و عکستان را اضافه کنید.
- - نظرات شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد