کتاب بیرون در اثر محمود دولت آبادی
بله، من در یک مخمصه گیر افتادهام. مانده ام چه جور بیرون بروم. نمیتوانم از جایم بلند بشوم – نه، نمیتوانم. میخ شدهام به این مبلِ انگار کهنه که بوی خاکِ در آن نشسته همان اول رفت توی بینیام و حالا دیگر رنگش را هم به یاد نمیآورم. آیا اصلاً رنگی هم داشت؟ شاید رنگی نداشته یا نور لامپ آنقدر کم بوده که نتوانستهام رنگش را تشخیص بدهم؛ یا در آن لحظات زودگذر فقط حواسم به رفتن و آمدن آن مرد بوده. رفتن تو درگاهی آشپزخانه و بیرون آمدن با یک سینی و دو فنجان قهوه. فنجانهایی که باید همین جا، سرجایشان باشند و نمیدانم من فنجان قهوهی خودم را نوشیدم تا ته یا... اما يقین دارم آن مرد بیش از یک بار لب نزد. از جا برخاستنش هم یادم هست. ناگهانی بلند شد و قدم کشید طرف در. بله، نگاهش کردم از پشت سر انگار کتف سمت چپش کمی افتادهتر بود در نگاه من. سر و گردنش به جلو مایل بود. طوری که انگار در یک شیب ملایم - نه بیش ازیکی دو پله - جلوِ قدمهایش به زمین نگاه کند. حالا همین یک حالت اوست که مرا دچار نگرانی و خوف میکند. خام نیستم که فکر کنید مثل دختربچهها حرف میزنم. لابد جایی خوانده یا شنیدهام که چنین حالتی خاص آدمهای دماغی است. البته شاید دارم گمان میبرم که... نمیدانم! پس به کدام خصلت مردی فکر کنم که انگار - نه انگار که دقیقا - در دو لحظه، دو آنِ مختلف در او دیدهام! کجا میتوانم چنین آدمی، چنین مردی را بشناسم؟ و اصلاً چگونه مرد را بشناسم؟ مرد کجا دیدهام؟ همهاش پنج ماه و سه روز با یک مرد بودهام در همهی عمر سی و پنج سالهام. نمیگویم زندگی کردهام با یک مرد، میگویم بودهام. چون زندگی نبود آن که ما داشتیم...
وزن | 151 گرم |
قطع | رقعی |
تعداد صفحه | 143 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | محمود دولت آبادی |
ناشر | چشمه |
تعداد جلد | |
موضوع | رمان فارسی |
مناسب برای | بزرگسال |
شابک | 9786220101093 |
- - نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
- - لطفا دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به مطلب باشد.
- - لطفا فارسی بنویسید.
- - میخواهید عکس خودتان کنار نظرتان باشد؟ به gravatar.com بروید و عکستان را اضافه کنید.
- - نظرات شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد