کتاب ارمیا اثر رضا امیرخانی
رمان ارمیا اولین رمان بلند رضا امیرخانی سال 1374 منتشر شد. ارمیا داستان یک سفر درونی است که در بستر اتفاقات سالهای پایانی جنگ ایران و عراق رخ میدهد. رضا امیرخانی با شخصیتپردازیِ دو شخصیتِ ارمیا و مصطفی که از دو بستر فرهنگی و خانوادگی مختلف و با نگاههایی متفاوت به زندگی، راهی جبهه جنگ میشوند؛ اثر ماندگاری از خود به جا گذاشته است. رمان ارمیا با وجود اینکه اولین کار نویسنده است و از لحاظ ساختاری با مشکلاتی مواجه است، اما به لحاظ محتوایی یکی از آثار خوب حوزهی ادبیات مقاومت به حساب میآید.
تقدیر ویژه دومین دورهی کتاب سال دفاع مقدس، بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس 1376
تقدیر ویژه اولین دورهی جشنوارهی «فرهنگی هنری مهر»، دفتر نشر و تنظیم آثار امام خمینی 1378
کتاب برگزیدهی جشنواره «ادب و پایداری»، بیست سال ادبیات دفاع مقدس، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1379
داستان ارمیا در سالهای پایانی جنگ ایران و عراق آغاز میشود. ارمیا پسری از خانوادهای ثروتمند و ساکن شمال شهر تهران است. او زندگی راحت و آرامی را گذرانده و دانشجوی رشتهی مهندسی عمران است. خانوادهی او میانهای با جنگ و فرهنگ جهاد که فضای غالب جامعه در آن روزهاست، ندارند. ارمیا برخلاف خانوادهاش به این مسائل اهمیت میدهد.
زمستان 66 او تصمیم میگیرد بدون اطلاع خانوادهاش به جبهه برود. ارمیا به یکی از مراکز ثبت نام در جنوب شهر میرود و تقاضای اعزام به جبهه میکند. همانجا با مصطفی آشنا میشود. مصطفی پسری هم سن و سال اوست که در جنوب شهر ساکن است و در مغازهی رادیو تلویزیون فروشی پدرش کار میکند. ارمیا و مصطفی با هم آموزش میبینند و با هم به جبهه اعزام میشوند. آنها روزهای خوبی را کنار یکدیگر میگذارنند و دوستی عمیقی بینشان شکل میگیرد. در یکی از عملیاتهای روزهای پایانی جنگ، خمپارهای به سنگر مصطفی و ارمیا اصابت میکند. مصطفی شهید میشود، چشمان ارمیا شاهد این لحظه است. خود او هم به سختی مجروح میشود. شهادت مصطفی، ارمیا را به شدت منقلب میکند.
بازگشت به خانه و قرارگرفتن در محیط آرام خانواده و مراقبتهای مادرش هم فایدهی زیادی برای احوال ارمیا ندارد .او کمکم از دنیای اطراف خودش فاصله میگیرد و ارتباطش با دنیای اطراف به چالش کشیده میشود. ارمیا پس از دورهای پر تنش، راه شمال را پیش میگیرد تا شاید جنگل های شمال بتواند آرامش از دست رفته را به او بازگرداند. سیر و سلوک عرفانی ارمیا در جنگل چند روزی طول میکشد. خرداد 68 فرا رسیده است....
ارمیا اگرچه تندتند نفس میکشید اما نمیترسید. بیشتر غافلگیر شده بود تا مرعوب. کمکم نفسش جا آمد. اگرچه تا حدودی ترسیده بود ولی سعی میکرد به روی خودش نیاورد.
-دستت درد نکند. انگار نمایندهی خدا بود. آمده بود من را بیدار کند و برود. میخواستند نمازم قضا نشود. خدا ممنونت هستم. خیلی به فکر مایی. یکیشان هم اگر میآدم کافی بود. لازم نبود بچه گرازها را به زحمت بیاندازی! ولی خوب دستشان درد نکند. البته خداجان، میتوانستی با باد، با پرنده، چه میدانم یک چیزهای سادهتری هم ما را بیدار کنی!
خودش از حرف خودش خندهاش گرفته بود. اگر کسی دیگر حرف میزد، به کفرگویی میافتاد. گلهی گرازها در انبوه جنگل گم شدند. صدای پایشان و صدای شکسته شدن شاخهها دیگر به گوش ارمیا نمیرسید. نسیم سبکی شروع به وزیدن کرد. احساس سرما روی پاهای ارمیا که با بزاق گراز خیس شده بودند، به وجود آمد. به پاهایش نگاه کرد. از لحاظ ظاهر هیچ فرقی با قبل نداشتند. اما بزاق خشک شدهی گراز، بشرههای رویین پوست را به هم چسبانده بود. ارمیا به سمت چشمه راه افتاد. باید پاها را میشست و وضو میگرفت. به کنار چشمه رسید. خودش را در آب زلال در نور کم قبل از سپیده نگاه کرد. هیچ شباهتی به گراز نداشت. خواست پاهایش را بشوید. ناگهان انگار کسی صدایش کرده باشد، کمر را صاف کرد. با خود شروع به حرف زدن:
-اِاِ، گراز بود... خوک وحشی... خوک غیراهلی. خوب خوک که نجسه! آخ آخ ، حالا لباس هام همه کثیف شدند. همه نجس هستند. باید با همین ها نماز بخوانم! آره دیگر، کاریش نمیشود کرد.
با خودش تمام احکام فقهی را که بلد بود، مرور کرد. شک نداشت که خوک نجس است. گراز هم احتمالا نوعی خوک بود. با لباس نجس هم که نمیشد نمار خواند. یاد حکمی افتاد که اگر وقت نماز تنگ شده باشد، در هر شرایطی میشود نماز خواند، حتا اگر لباس نجس باشد.
وزن | 347 گرم |
قطع | وزیری |
تعداد صفحه | 299 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | رضا امیرخانی |
ناشر | افق |
تعداد جلد | |
موضوع | رمان فارسی |
مناسب برای | بزرگسال |
شابک | 9789643697662 |
- - نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
- - لطفا دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به مطلب باشد.
- - لطفا فارسی بنویسید.
- - میخواهید عکس خودتان کنار نظرتان باشد؟ به gravatar.com بروید و عکستان را اضافه کنید.
- - نظرات شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد