جمعه بعدازظهر از مدرسه که برمیگردم، متوجه میشوم سالن مشترک بلوریور تغییر کرده است. کاغذکشیهای سفید و صورتی از نرده آویزان شده و پرندههای کاغذیِ درستشده از روزنامه، با نخ آویزاناند.
«واااای!»
دستهایم را تکان میدهم تا هوا را جابهجا کنم؛ همهچیز تاب میخورد. سالن مشترک روح تازهای به خودش گرفته است. اجازه دارم توی طبقهی بالای سالن شرقی برای خودم چرخ بزنم و از باباها و دخترهایشان عکس بیندازم؛ اما فقط برای نیمساعتِ اول. ارشد جو این ایده را دوست دارد. به نظرش خوب است که برای باباها عکسها را چاپ هم بکنیم. بعضی از دخترهایی که امروز میآیند، نمیتوانند مُدام به سورپرایز سفر کنند.
وقتی پانجِ میوه و سینیهای کلوچه آماده میشود، ارشد جو و باقی نگهبانها سالن مشترک را خلوت میکنند. شام یک ساعت دیرتر از همیشه سِرو میشود؛ امروز توی بلوریور یک روز خاص است.
مردها وارد سالن مشترک میشوند. باید دقت کنم تا بتوانم تشخیص بدهم کیبهکی است. مردها کتوشلوارهای اهداشده را تن کردهاند؛ بعضیهایشان گَلهگُشاد و بعضیها تنگ؛ اما همهشان نو و تَروتمیزند. وقتی از چشمی دوربین نگاهشان میکنم، مردهایی را میبینم که مغرور و سربلند به نظر میرسند. همهشان خوب لباس پوشیدهاند و لبخند میزنند. امروز بلوریور مثل همیشه نیست. همه امروز بعدازظهر آزادند. برای اولینبار به این فکر میکنم که مامان چه حالی دارد؟ وقتی مرخص شود، قیافهاش تغییر میکند؟ وقتی برویم آنطرف میلهها، اخلاقش هم عوض میشود؟
وزن | 285 گرم |
قطع | رقعی |
تعداد صفحه | 371 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | لسلی کانر |
مترجم | آناهیتا حضرتی |
ناشر | پرتقال |
تعداد جلد | |
موضوع | داستان |
مناسب برای | گروه سنی ج، گروه سنی د |
شابک | 9786004620932 |
- - نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
- - لطفا دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به مطلب باشد.
- - لطفا فارسی بنویسید.
- - میخواهید عکس خودتان کنار نظرتان باشد؟ به gravatar.com بروید و عکستان را اضافه کنید.
- - نظرات شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد