کتاب مرداد دیوانه اثر محمدحسن شهسواری
بدتر از همه این که آقای نژندی خودش مدام در حال عزاداری بود. واقعاً نمیتوانستم حالتهای مردی به آن قَدَرقدرتی را ببینم و تحمل کنم. بعد رفتن منیژه و امیرعلی، انگار همه امیدش به بیژن بود. تا آن موقع خوب توانسته بود خودش را نگه دارد، اما بعدش ناگهان فرو ریخت. بعد آن روز هشدار، یکی دو باری به خانه خیابان دکتر حسابی سر زده بودم. دیده بودم آقای نژندی تک تک لباسهای بیژن را از توی کمد در میآورد، بو میکند و باهاشان حرف می زند و گریه میکند. کوه هم اگر بودم، دیدن این صحنهها من را میترکاند. و من هیچ وقت در زندگیام کوه نبودم.
آن روز به این امید آمدم بهشت زهرا تا حداقل بالای قبر یک کدام از این سه نفر بتوانم گریه کنم. نتوانستم. نمیشد. هوا داشت تاریک میشد. دیگر باید ذهن خراب و خالیام را جمع میکردم و بر میگشتم به دل شهر خائن تهران.
کلی از قبر بیژن دور شده بودم. وسط هفته بود و تک و توکی آدم و ماشین بودند که آنها هم داشتند بهشت زهرا را ترک میکردند. گرمای مرداد داشت به آتش درونم میپیوست. بر میگشتم سمت ماشینم که صدای جیغ کوتاهی شنیدم. سرم را بالا آوردم. خانمی که مانتوی سورمهای کمابیش گشاد و روسری بلند به همان رنگ سرش بود، خیلی محجوبانه داشت به پسر جوانی که از ماشینش پیاده شده بود و با لبخندی روی لبها تعارفش میکرد سوار شود، فحشهایی مثل بی شعور و کثافت میداد.
وزن | 221 گرم |
قطع | رقعی |
تعداد صفحه | 303 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | محمدحسن شهسواری |
ناشر | هیلا |
تعداد جلد | |
موضوع | رمان فارسی |
مناسب برای | بزرگسال |
شابک | 9786005639858 |
- - نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
- - لطفا دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به مطلب باشد.
- - لطفا فارسی بنویسید.
- - میخواهید عکس خودتان کنار نظرتان باشد؟ به gravatar.com بروید و عکستان را اضافه کنید.
- - نظرات شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد