داستان ملالانگیز داستان کوچکی است که تنها 112 صفحه دارد اما حرفهایی به اندازهی یک رمان قطور دارد. آنتوان چخوف در این کتاب در جایگاه پرفسور نشسته است و خواننده را در مقابل خود قرار داده تا با او دربارهی حقیقت زندگی سخن بگوید. او مخاطب را در موقعیتی گذاشته که به مفهوم و اصل هر پدیدهای با ریزبینی و دقت تمام نگاه کند. از نظر پرفسور «دانش مهمترین، زیباترین و ضروریترین چیز در زندگی انسان است، دانش همواره عالیترین نمودار دوستی و مهر آدمی بوده و خواهد بود و تنها با آن آدمی بر طبیعت و بر خود پیروز میگردد». در این داستان نیکالای توضیح میدهد که چگونه صبح را بعد از یکشب بیخوابی شروع میکند چراکه او اختلال خواب پیداکرده است و نمیتواند شبها بخوابد. از آشنایی با همسرش که اولین شخصی است که او را در روز ملاقات میکند درحالیکه او هنوز در رختخواب است و مکالمهای کوتاه با او دارد. در ادامه دیدن دخترش، ورود او به دانشگاه، ملاقاتش با دو استادیار، سخنرانی، جلساتش با دانشجویان، کار در مطب، درباره دانشجویان و سایر پزشکان که به لطف او احتیاج دارند و دیدار کاتیا که مانند دخترش است. نیکالای در حالی که روز خود را توصیف میکند، به تفصیل افراد مختلفی را که با آنها ملاقات میکند را هم توصیف میکند. آنها طرحهای شخصیتی شگفتانگیزی هستند که چخوف آنها را لابهلای صفحات داستان خلق کرده است. نیکالای بعد از توصیف یک روز معمولی، روابط خود را با کاتیا به طور مفصل شرح میدهد و اینکه او بهنوعی دخترخواندهاش محسوب میشود؛ و با بقیه خانواده تفاوت دارد. در این بخش نظرات نیکالای دربارهی تئاتر و نقد او از این هنر سلیقهی اجتماعی و ارزشهای هنری روز را در جامعهی چخوف نشان میدهد.
دیگر آثار آنتوان چخوف
کتاب دشمنان
کتاب بهترین داستان های کوتاه چخوف
کتاب زندگی به روایت چخوف
کتاب برگزیده داستان های آنتوان چخوف
کتاب عروس
کتاب دوئل
کتاب بیست اثر از چخوف
کتاب باغ آلبالو