کتاب نیایش گنجشک ها اثر آرزو صالح نژاد

رمان نیایش‌گنجشک‌ها روایت زنی به نام شفا در جامعۀ امروز ایران است. زنی که تلاش‌هایش برای داشتن یک زندگی عادی و مستقل، زیر سایۀ تنهایی رنگ می‌بازد.
20%
اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آدرس کوتاه شده‌ی صفحه:
320,000
256,000 تومان

حمله پنیک... تشخیص حال بد فروغ برای شفا آسان بود، ولی پزشک شیفت و متخصص ِ زنان تشخیص قطعی را منوط به نظر متخصص مغزواعصاب کرده بودند. آن شب گرم تیرماهی شفا ترجیح داده بود فروغ شکوهی را به بیمارستان محل کار خودش برساند. هرچه بود کارکنان آن‌جا آشنا بودند و او می‌توانست روی کمکشان حساب کند. نیم‌ساعتی می‌شد که فروغ را به شهراد شکوهی برادر بزرگش سپرده و خودش کارهای پذیرش و بستری او را انجام داده بود. حالا، کیسه داروهای فروغ در دست، از داروخانه بیمارستان برمی‌گشت. دکتر خشایار حاتمی همان ظاهر جذاب ده سال قبل را داشت، فقط موهایش کمی سفید شده بود. شفا از همکاران بخش اداری شنیده بود جراح و متخصصی که سال‌ها قبل در همین بیمارستان طرحش را گذرانده بوده دو روز قبل آمده، به بخش مغزواعصاب. شفا بعد از ده سال دوباره او را می‌دید. دکتر حالا در ایستگاه پرستاری بود. او به پرونده‌ای که در دست داشت نگاهی گذرا انداخت و با خوش‌رویی نکته‌های تخصصی را برای پرستارها توضیح داد. شفا کنار ایستگاه پرستاری گفت: «سلام دکتر! وقت بخیر... می‌شه بفرمایین وضعیت مریض من چطوره؟» دکتر رو به شفا گفت: «سلام خانم برزگر... فکر نمی‌کردم بعد از این‌همه سال دوباره ببینمت!» شفا کیسه دارو را دست‌به‌دست کرد و گفت: «منم خوش‌وقتم و بابت تخصص به‌تون تبریک می‌گم... من همراه فروغ شکوهی‌ام. ظاهرا امشب باید بمونه. می‌شه بگین تا کی باید بستری باشه؟» دکتر به ساعتش نگاه کرد و لبخندزنان گفت: «وضعیتش استیبله... ولی حمله پنیک در وضعیتی که بیمار بارداره احتیاط رو واجب می‌کنه... امشب باید تحت نظر بمونه... من باید برم. یه ربع دیگه تو پارکینگ می‌بینمت. صحبت می‌کنیم.» دکتر پرونده را روی پیشخوان گذاشت و شفا به اتاق فروغ رفت. شهراد داشت آهسته با گوشی حرف می‌زد. شفا پرده را کشید و کمی اتاق را مرتب کرد. شهراد وقتی تلفن را قطع کرد گفت: «خانم برزگر، فرانک تو راهه... داره می‌آد که پیش فروغ بمونه. شما رو می‌رسونم خونه... بچه‌ها با شما راحت‌تر کنار می‌آن.» شفا چرخید و به فروغ نگاه کرد که ظاهرا به خوابی عمیق رفته بود. برجستگی شکمش زیر پتوی آبی پنهان شده و موهای فرش روی بالش ریخته بود. شفا خسته گفت: «من باید با دکتر فروغ صحبت کنم. ممکنه چند دقیقه‌ای معطل بشین آقای شکوهی.» «چیزی شده؟»... -قسمتی از متن کتاب-

برچسبها :
نویسنده آرزو صالح نژاد
ناشر نشر هیلا
موضوع رمان فارسی
تعداد جلد 1جلد
قطع رقعی
مناسب برای بزرگسال
نوع جلد شومیز
تعداد صفحه 544صفحه
وزن 480گرم
شابک 9786226662307
ارسال نظر
(بعد از تائید مدیر منتشر خواهد شد)
  • - نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
  • - لطفا دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به مطلب باشد.
  • - لطفا فارسی بنویسید.
  • - میخواهید عکس خودتان کنار نظرتان باشد؟ به gravatar.com بروید و عکستان را اضافه کنید.
  • - نظرات شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد