کتاب تانگوی شیطان اثر لسلو کراسناهورکایی

کتاب تانگوی شیطان اثر لسلو کراسناهورکایی از انتشارات نگاه
20%
اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آدرس کوتاه شده‌ی صفحه:
0 عدد باقی مانده
ناموجود

زن اشمیت بلند گفت « صبر کن! » و تر و فرز روی میز را دستمال کشید. « حالا. » اشمیت تکه کاغذی را جلوی صورت فوتاکی گرفت و گفت « اینم رسید پولا که بعداً دبه نکنی. » فوتاکی سرش را کج کرد و نگاهی کوتاه به کاغذ انداخت و گفت « بشمر. » زن چراغ قوه را به دست گرفته بود، برقی در چشمان فوتاکی بود و خیره به اسکناس هایی که اشمیت با انگشتان کلفتش می شمرد و گوشه ی میز تلنبار می کرد می نگریست، کم کم خشمش فرو نشست، حالا می فهمید «چطور ممکن است کسی با دیدن این همه پول وسوسه شود سهم دیگران را بالا بکشد. » ناگهان معده اش از درد تیر کشید، دهانش پر از بزاق شد و همان طور که از ضخامت دسته اسکناسی که در دستان عرق کرده ی اشمیت بود کاسته و کپه پول گوشه ی میز بزرگ تر می شد، احساس کرد زن نور لرزان چراغ قوه را به سمت چشمان او می گیرد، گویی به عمد می خواست دیدش را کور کند، احساس ضعف می کرد و سرش گیج می رفت، با صدای گرفته ی اشمیت به خود آمد «درست نصف نصف! » تا دست دراز کرد سهمش را بردارد کسی از پشت پنجره داد زد « خانوم اشمیت، عزیزجان، خونه ای؟ » اشمیت چراغ قوه را از دست زنش قاپید و خاموشش کرد، اشاره ای به میز کرد و پچ پچ کنان گفت « زود باش، پولا رو قایم کن! » زن اشمیت به سرعت اسکناس ها را جمع کرد و همه را در چاک پیراهنش چپاند و بی آن که صدایی از دهانش خارج شود با حرکت لب گفت « زن هالیچ! » فوتاکی از جا پرید و جایی میان اجاق و کمد خود را به دیوار چسباند و پنهان شد، تنها چشمانش که مانند چشمان گربه ای در تاریکی برق می زدند دیده می شد. اشمیت تا دم در همراه زنش رفت و زمزمه کرد « برو بگو گورشو گم کنه! » زن خشکش زده بود، پس از چند لحظه گلویش را صاف کرد « باشه! باشه! الان می رم » و قدم به اتاق نشیمن گذاشت. اشمیت که پشت در پنهان شده بود پچ پچ کنان به فوتاکی گفت اگه نور رو ندیده باشه مشکلی نیست! » اما این را طوری گفت که گویی خودش هم آن را باور نداشت، چنان مضطرب بود که به زحمت می توانست سرپا بایستد. درمانده با خود گفت «اگه پاشو بذاره تو خفه ش می کنم. » فوتاکی اندیشید « اول صدای ناقوس، حالا هم زن هالیچ، حتماً کاسه ای زیر نیم کاسه س، شک ندارم همه ی اینا یه ربطی به هم دارن، » و در همان حال که دود اجاق آرام آرام او را در بر می گرفت به فکر و خیالاتش پر و بال داد.

وزن 306 گرم
قطع رقعی
تعداد صفحه 288
نوع جلد شومیز
نویسنده لسلو کراسناهورکایی
مترجم سپند ساعدی
ناشر نگاه
تعداد جلد 1
موضوع رمان غیرفارسی
مناسب برای بزرگسال
شابک 9786003760936
ارسال نظر
(بعد از تائید مدیر منتشر خواهد شد)
  • - نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
  • - لطفا دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به مطلب باشد.
  • - لطفا فارسی بنویسید.
  • - میخواهید عکس خودتان کنار نظرتان باشد؟ به gravatar.com بروید و عکستان را اضافه کنید.
  • - نظرات شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد