جولیان و جان؛ دو دوستی که در خلال کتاب با هم صحبت میکنند و داستان را جلو میبرند. جولیان منتل یک وکیل درجهی دادگستری است که اوضاع مالی بسیار مساعدی دارد. یک ماشین فراری قرمز دارد اما آیا از این وضعیت راضی است؟ خیر.
داستان از جایی شروع میشود که جولیان تصمیم میگیرد به هیمالیا سفر کند. جایی که راهبهای بودایی در آن زندگی میکنند. در این مسیر او تمام ثروتش را خرج میکند و حتی ماشین فراری قرمز را نیز میفروشد. او در این کتاب داستان این سفر را برای دوست خود جان تعریف میکند و با روایتی جذاب و گیرا به خواننده و نه به جان میگوید که راز شادی را باید در درونمان پیدا کنیم. او معتقد است که باید به ابعاد مختلف وجودیمان پی ببریم تا بتوانیم راه سعادت و خوشبختی واقعی را پیدا کنیم.
رابین شارما، نویسنده کتاب، قصد دارد در این کتاب ما را ترغیب کند تا دریچهای رو به درون باز کنیم و روی تخیلات خودمان حساب کنیم. از شکست خوردن نترسیم و با کار روی تخیلات سعی کنیم با تلاش بیشتر آنها را به واقعیت تبدیل کنیم.
کتاب راهبی که فراریاش را فروخت (The monk who sold his Ferrari) روایت واقعی زندگی و تجربههای شخصی رابین شارما است. او که خود تا ۲۵ سالگی وکیل دادگستری بوده است با نوشتن این کتاب پرفروش اصول مهم و اساسی موفقیت را برای بهبود کیفیت زندگی را بیان میکند. روایت رشد درونی یک وکیل ثروتمند که سعادت را در همین دنیا پیدا کرد.
«به گونهای عمل کن که انگار شکست خوردن غیرممکن و موفقیت حتمی است. هر فکری دربارهی نرسیدن به اهدافت را، چه مادی و چه معنوی، پس بزن. شجاع باش و برای کار روی تخیلاتت مرزی قائل نشو. هرگز اسیر گذشته نباش. آیندهات را معماری کن. هرگز یک جور نخواهی بود.»
همین طور که شهر بیدار و روز شکفته میشد، اولین نشانههای خستگی در چهرهی دوستم با عمر نامحدودش، بعد از گذراندن شبی که دانشش را در اختیار شاگرد مشتاقش گذاشته بود، نمایان شد. از توانایی جولیان متحیر شده بودم، از انرژی نامحدود و اشتیاق بیپایانش. پای حرفش ایستاده است.