کتاب هنردر لحظه زندگی کردن اثر شانا نیکوئست
ترجمه معصومه محمودی و آرزو مومیوند
نشر میلکان
رهایی ازاضطراب و دستیابی به روشی ساده تر و پرشورتر برای زندگی
برگه بالکی(سبک)
معرفی کتاب هنر در لحظه زندگی کردن
کتاب هنر در لحظه زندگی کردن نوشتهی شانا نیکوئیست، شما را با خود به سفری درونی میبرد تا خود حقیقیتان را بهتر بشناسید. مطالعهی این کتاب تجربهای عمیق و تأثیرگذار است و زندگی شما را متحول خواهد کرد و برایتان آرامشی ماندگار به ارمغان میآورد.
حتماً شما هم این جمله را بارها در زندگی شنیدهاید که میگویند در لحظه زندگی کن! بسیاری هم توصیه میکنند که نگرانیها و اضطرابهای خود را کنار بگذارید و به دنبال زندگی آسوده بروید. این توصیهها زیبا و حتی درست هستید اما هیچکس برایتان توضیح نمیدهد که چگونه این کار را بکنید چرا که تاکنون کسی به شما این آموزش را نداده است.
در چنین شرایطی شانا نیکوئست (Shauna Niequist)، نویسندهی پرفروش نیویورک تایمز، تلاش میکند در کتاب هنر در لحظه زندگی کردن (Present over perfect) با ارائهی داستانی جالب و خواندنی به شما بیاموزد تا چگونه خود را از مشکلات روزمرهی زندگی آزاد کنید و با روشی ساده، زندگی سالمتری داشته باشید. شاید در نگاه نخست روشهای ارائه شده به نظر ساده بیایند اما از یاد نبرید که همین روشها کلید رهایی شما از وضعیت موجود هستند و مطمئن باشید که مطالعهی کتاب حاضر تحولی عظیم در زندگی شما ایجاد میکند و مسیر شما را برای همیشه تغییر میدهد.
کتاب جذاب و خواندنی هنر در لحظه زندگی کردن مانند سفری است که تجربیات بزرگی را برایتان به ارمغان میآورد و به شما کمک میکند تا به خود اصلیتان بازگردید.
در بخشی از کتاب هنر در لحظه زندگی کردن میخوانیم:
سهشنبه عصر بود که تلفن زنگ خورد. تلألؤ نور خورشید از پنجره میتابید. لباسهایم را روی تخت گذاشتم. نور خورشید به پتوهای نقرهای و پارچهی مخملیِ سفید درخششِ بیشتری میداد و من تَلِ کوچک شلوارهای مک و پیراهنهای هِنری را مرتب میکردم.
اگر پنج سال پیش یا حتی پنج ماه پیش به من میگفتند چنین فرصتی برایم پیش خواهد آمد، هرگز باور نمیکردم. پشت تلفن خیلی خوشحال و ذوق زده شده بودم. جوابم مثبت بود؛ اما طبق تشریفات گفتم باید با همسر و مشاورم صحبت کنم. تلفن را قطع کردم و بهجای اینکه شگفتزده شوم و آدرنالین خونم زیاد شود، نگران بودم. عصبی بودم و میترسیدم؛ انگار میخواستم قایم شوم. چند دقیقه در خانه قدم زدم و سعی کردم افکارم را حلاجی کنم. خودکار و کاغذ برداشتم و شروع کردم به نوشتن.
اغلب در زندگی احساساتِ منفی احاطهام میکنند و من سرگردان بهدنبال نقطهی مثبت میگردم. به واکنشهای بدنم توجهی نمیکنم، شاید دلم قهوه میخواهد، یا شاید هوای تازه. مینشینم و به پیامهایی که از درونم دریافت میکنم گوش میدهم. اگر گوش کنیم میفهمیم بدنمان با ما صحبت میکند: این حالت را تنها من تجربه نکردهام. چندین سال است که احساساتم را پشتسرم جا گذاشتهام؛ غیراز همین چند وقت پیش که نشستم و از جایم تکان نخوردم.
اما عصر یک سهشنبهی آفتابی این کار را کردم و همانطورکه نشستم، چیزی که متوجه شدم ترس و اضطراب بود. چیزی که باید خوشحالم میکرد نگرانم کرده بود. من میدانم که کلمهی «باید» علامتِ خطرِ من است؛ به جای اینکه حواسم به احساسی باشد که واقعاً دارم، مرتب به این توجه میکنم که چه احساسی «باید» داشته باشم.
وقتی آرون به خانه آمد، دربارهی این موضوع با او صحبت کردم. کسی که همیشه من را تشویق میکرد، با کلی اغراق گفت این فرصت برای خانوادهمان خیلی گران تمام میشود. او گفت فکر کردم وضع فرق کرده، فکر کردم دیوانهبازیها تمام شده است.
نویسنده | شانا نیکوئست |
مترجم | معصومه محمودی و آرزو مومیوند |
ناشر | میلکان |
قطع | رقعی |
جلد | شومیز |
وزن | 175 گرم |
تعداد صفحه | 198 |
شابک | 9786008812869 |
- - نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
- - لطفا دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به مطلب باشد.
- - لطفا فارسی بنویسید.
- - میخواهید عکس خودتان کنار نظرتان باشد؟ به gravatar.com بروید و عکستان را اضافه کنید.
- - نظرات شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد