کتاب گربه سرخ، گربه سیاه اثر اسدالله امرایی

مجموعه‌ای از داستان‌های نویسندگان بزرگ جهان
20%
اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آدرس کوتاه شده‌ی صفحه:
0 عدد باقی مانده
ناموجود

اگر نگاهی به داستان کوتاه از بدو پیدایش آن تا به حال بیندازیم می‌بینیم که بسیاری از این داستان‌ها به موضوع رابطهٔ انسان و حیوان پرداخته‌اند. حیوان‌ها همواره در زندگی انسان نقش داشته‌اند چه در وجه معیشتی و چه روزگاری که دغدغه‌های زندگی مدرن او را از نوع خودش به عالم حیولنات سوق داد. در اخبار و فیلم ها و گزارش‌ها گاه از رفتارهای غریب عده‌ای که به حیوانات علاقه دارند می‌شنویم. جهان داستان هم فارغ از این ماجرا نیست. روزگاری که انسان خارج از عالم معیشت و تغذیه به حیواناتی مثل روی آورد روزگار دوری نیست. 

نویسندگانی مثل جک لندن در داستان‌های خود از سگ یاد کرده‌اند و شاهکار جاویدان او سپیددندان در تاریخ ادبیات ماندگار شده است. در این مجموعه داستان‌هایی هست که حیوانات را به حریم خانه راه نمی‌دهند و گاه رفتاری خشونت آمیز با حیوانات را به نمایش می‌گذارد. این مجموعه به قصد نشان دادن گوشه‌هایی از استعداد ادبیات و به طور مشخص داستان‌نویسی گردآمده. گاه همین رفتار خشن و سخت با حیوانات مورد توجه منتقدین و انجمن‌های حمایت از حیوانت قرار گرفته و به نوعی بازتاب اندیشه‌های نو است.  

با حرفهای پدربزرگ طلسم شکست و ساندرینو فریادکنان جستی زد که خروس را بگیرد، اما خروس براق شد که او را بزند و مادر با بی‌صبری داد زد و شانهٔ ساندرینو را گرفت و پس کشید. دولورس خنده‌کنان تن کشید و یکراست و پهلوانانه رفت توی آشپزخانه و خم شد و روی دستش خیمه زد. خروس را از پا گرفت و سرازیر آن را بلند کرد. خروس بال‌بال می‌زد و تقلا می‌کرد. گردن گرفته بود و چشم‌های ریزش به منجوق درشتی می‌مانست. دولورس سرخوشانه گفت: «الان سرش را ببریم؟» سه تایی کز کرده بودند دم در، انگار لرزشان گرفته بود. مادر بلاتکلیف یکهو بهانه‌ای پیدا کرد که جلو دولورس در بیاید «صبر می‌کنیم پدر بیاید آن را ببیند، بعد!‌ فردا صبح بر می‌گردد. فردا!» پدربزرگ و ساندرینو با هم گفتند: «بله!‌ بله!»‌ دولورس گفت: «‌ خیلی خوب پس بماند تا فردا! ارباب که آن را ببیند کله‌اش را می‌کنیم. یک شام درست حسابی بار می‌گذاریم. اما تا فردا صبح کجا بگذاریم این زبان بسته را؟»

هر کس حرفی می‌زد. سرانجام به حرف دولورس تن دادند که می‌گفت زیر تاقی بالکن بگذارند. دولورس دست پیش آورد و بندی به پای خروس بست. ساندرینو گفت: «بند بلند که باشد راحت‌تر است.» به آشپزخانه برگشت. بقیه دم پنجره پاسست کردند که پرندهٔ خوش پر وبال را کمی بیشتر تماشا کنند. خروس دم زیر تاقی بالکن جا خوش کرد جسم خروس بی‌حرکت و ایستا به چشم می‌آمد.

عجیب بود که لوچیانو خروس مورد علاقه‌اش را برای دوستان شهری‌اش فرستاد. آنها هم تصمیم گرفتند نامه‌ای بنویسند و از او تشکر کنند. مادر رفت که نامه بنویسد. ساندرینو دفتر و کتابش را باز کرد و پدربزرگ توی رختخواب دراز کشید.

هنوز یک ربع تمام نشده، ساندرینو پاورچین پاورچین به پایین راهرو رفت که خروس را تماشا کند. اما تا به آنجا رسید صدای خش خشی شنید. سربرگرداند و مادرش را دید. مادر گفت: «‌ مگر درس و مشق نداری نسناس؟»‌ 

وزن 191 گرم
قطع وزیری
تعداد صفحه 189
نوع جلد شومیز
نویسنده و مترجم اسدالله امرایی
ناشر گویا
تعداد جلد 1
موضوع داستان
مناسب برای بزرگسال
شابک 9786226528245
ارسال نظر
(بعد از تائید مدیر منتشر خواهد شد)
  • - نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
  • - لطفا دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به مطلب باشد.
  • - لطفا فارسی بنویسید.
  • - میخواهید عکس خودتان کنار نظرتان باشد؟ به gravatar.com بروید و عکستان را اضافه کنید.
  • - نظرات شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد