کتاب آبنبات سازها 1: نجات کارخانه اثر وندی مس

هرسال یک مسابقه‌ی بزرگ توسط انجمن شیرینی‌پزان برگزار می‌شود که در آن سی و دو کودک دوازده ساله از سراسر کشور، برای تولید آبنباتی جدید با هم رقابت می‌کنند. از شهر اِسپرینگ‌هِیون هم چهار بچه برای شرکت در مسابقه‌ی آبنبات‌سازی انتخاب شده­‌اند.
+12سال
20%
اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آدرس کوتاه شده‌ی صفحه:
237,000
189,600 تومان

اما مشکل این‌جا بود که لوگان تجربهٔ چندانی در ارتباط برقرار کردن با بچه‌های دیگر نداشت. البته گاهی با بچه‌های کارکنان، روی چمن‌ها «اسم اون ابر رو بگو» بازی می‌کردند، ولی بیشتر آن‌ها از خودش کوچک‌تر بودند. قبلاً مراسم گردش سالانهٔ کارخانه برگزار می‌شد و مردم از سرتاسر اسپرینگ هِیوِن به زمین‌های آن‌ها می‌آمدند، ولی آخرین مراسم گردش کارخانه خیلی وقت پیش برگزار شده بود و او چیز زیادی از آن یادش نمی‌آمد. هر وقت از پدر و مادرش می‌پرسید چرا دیگر این گردش‌ها را برگزار نمی‌کنند، پاسخ‌های مبهمی می‌شنید، مثلاً این‌که سرشان بیش از حد شلوغ شده، یا کنترل کردن جمعیت خیلی سخت شده و از این‌جور چیزها. بالاخره او هم دیگر از سؤال کردن دست برداشت.

جریان زندگی او یکنواخت بود و تا امروز اتفاق خاصی برایش نیفتاده بود. گاهی برای گردش‌های کوتاه به دیدن آبنبات‌فروشی‌های محلی در شهر می‌رفت، هر ماه برای معاینه‌های پزشکی و دندان‌پزشکی به مطب می‌رفت و هر سال هم به سفری خانوادگی می‌رفتند تا در گردهمایی انجمن قنادان شرکت کنند. البته این‌طور نبود که در زندگی روزمرهٔ کارخانه هیچ اتفاق غافلگیرکننده‌ای نیفتد ـ می‌افتاد، هر روز هم می‌افتاد، ولی معمولاً همانی می‌شد که انتظارش را داشت ـ مثلاً یکی از ماشین‌های آبنبات‌سازی یک‌دفعه از کار می‌افتاد، یا یکی از تونل‌های آبیاری مزرعه بسته می‌شد، یا مثلاً برچسب آبنبات انگشتی ترش صورتی روی بستهٔ آبنبات انگشتی ترش آبی می‌چسبید، یا مشکلات این‌چنینی که معمولاً با یکی دو بار آب‌پاشی یا استفاده از روغن حل می‌شد. ای کاش دوست پیدا کردن هم همین قدر راحت بود.

با عجله خودش را به دستشویی رساند تا سریع‌ترین عملیات شستن صورت ـ مسواک زدنِ تاریخ را ثبت کند. دستش را دراز کرد و شانه‌ای که از آن کمتر استفاده می‌کرد را برداشت، اما شانه از بین انگشتانش سُر خورد و افتاد. عادت داشت که وسایل از دستش بیفتند. این‌طوری در آینده نمی‌توانست بازیکن بیسبال شود.

این بار شانه را محکم گرفت، با عجله شروع کرد به شانه زدن موهای ژولیده‌اش و بعد وقتی به گره‌ای برخورد، از درد خودش را عقب کشید. لوگان با پوست زیتونی‌رنگی که از پدرش به ارث برده بود و موهای گندمی‌رنگی که از مادرش به او رسیده بود، به هیچ‌کس شباهتی نداشت. خیلی به خودش توی آینه نگاه نمی‌کرد، ولی هر وقت چشمش به آینه می‌افتاد، از این‌که می‌دید بزرگ‌تر شده است تعجب می‌کرد.

وزن 348 گرم
قطع وزیری
تعداد صفحه 454
نوع جلد شومیز
نویسنده وندی مس
مترجم ایمان رهبر
ناشر پرتقال
تعداد جلد
موضوع داستانی
مناسب برای نوجوان
شابک 9786004623650
ارسال نظر
(بعد از تائید مدیر منتشر خواهد شد)
  • - نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
  • - لطفا دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به مطلب باشد.
  • - لطفا فارسی بنویسید.
  • - میخواهید عکس خودتان کنار نظرتان باشد؟ به gravatar.com بروید و عکستان را اضافه کنید.
  • - نظرات شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد