کتاب صداهایی از چرنوبیل اثر سوتلانا آلکسیویچ

کتاب صداهایی از چرنوییل؛ تاریخ شفاهی یک فاجعه اتمی اثر سوتلانا آلکسیویچ از انتشارات کوله پشتی
20%
اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آدرس کوتاه شده‌ی صفحه:
165,000
132,000 تومان

کتاب صداهایی از چرنوبیل (Voices from Chernobyl) تاریخ شفاهی یک فاجعه‌ی اتمی است. نویسنده‌ی کتاب با 500 نفر از حاضرین و شاهدان این اتفاق اتمی که به نحوی با فاجعه‌ی چرنوبیل در ارتباط بودند مصاحبه کرده و از زبان آن‌ها اتفاق را روایت کرده است. در بین افراد مصاحبه‌شونده افرادی از تمام طیف‌های جامعه مثل فیزیک‌دان‌ها، آتش‌نشان‌ها، سیاست‌مداران و مردم عادی دیده می‌شوند. کتاب بیش از آ‌نکه به علت وقوع فاجعه‌ی بپردازد، مواجهه‌ی مردم با آن را مورد بررسی قرار می‌دهد و تاثیر این فاجعه‌ی‌ عظیم انسانی را بر زندگی و روان آسیب‌دیدگان به تصویر می‌کشد.

نمی‌دانم از چه بگویم: از مرگ، یا از عشق؟ اصلا آیا این دو یکسانند؟ از کدام‌ یک بگویم؟

تازه ازدواج کرده بودیم. هنوز حتی تا مغازه هم دست در دست هم می‌رفتیم. به او می‌گفتم دوستت دارم؛ اما آن زمان نمی‌دانستم چقدر دوستش دارم، نمی‌دانستم ... ما در خوابگاه ایستگاه آتش‌نشانی که او در آن مشغول به کار بود، زندگی می‌کردیم. در طبقه دوم. سه زوج جوان دیگر هم آنجا بودند. همه‌مان از یک آشپزخانه استفاده می‌کردیم. کامیون‌های قرمز آتش‌نشانی همیشه در طبقه اول بودند. شغلش این بود و این‌طوری، من همیشه از همه‌ چیز باخبر بودم؛ اینکه کجاست و در چه حالی‌ست.

شبی صدایی شنیدم و از پنجره بیرون را نگاه کردم. مرا دید. «پنجره را ببند و برگرد به رخت‌خواب. در نیروگاه آتش‌سوزی شده. زود برمی‌‎گردم.»

من خود انفجار را ندیدم، فقط شعله‌هایش را دیدم. همه چیز می‌درخشید. تمام آسمان روشن بود. شعله‌ای بلند همه‌جا را فرا گرفته بود و همه جا پر از دود بود. حرارت هوا وحشتناک بود و او هنوز بازنگشته بود.

دود از قیر سوخته‌ای برمی‌خاست که سقف را پوشانده بود. او بعدها گفت: «مثل این بود که در قیر مذاب راه می‌رفتیم.» آن‌ها سعی کرده بودند شعله‌ها را سرکوب کنند و با پا گرافیت‌های مشتعل را می‌کوبیدند... لباس مخصوصی به تن نداشتند؛ همان یونیفرم همیشگی را پوشیده بودند. هیچ‌کس به آن‌ها چیز خاصی نگفته بود. یک آتش‌سوزی اتفاق افتاده بود؛ فقط همین.

ساعت از چهار صبح گذشت و بعد، از پنج و شش. قرار بود ساعت شش به خانه‌ی پدر و مادرش برویم؛ برای کاشتن سیب‌‌زمینی. آن‌ها در زاپروژیا زندگی می‌کردند که با پریپیات چهل کیلومتر فاصله داشت. او کاشتن و شخم زدن را دوست داشت. مادرش همیشه به من می‌گفت که آن‌ها اصلا دل‌شان نمی‌خواسته که او به شهر بیاید؛ حتی برایش خانه‌ای پیش خودشان ساخته بودند. بعد به خدمت نظام فرا خوانده شد و در مسکو در بخش آتش‌نشانی خدمت کرده بود. وقتی برگشت گفت می‌خواهد آتش‌نشان بشود. فقط همین. (سکوت می‌کند)

گاهی وقت‌ها، انگار صدایش را می‌شنوم؛ مثل آن وقت‌ها که زنده بود. حتی عکس‌ها هم به اندازه‌ی آن صدا رویم اثر می‌گذارند. اما او حتی در خواب هم مرا صدا نمی‌زند؛ فقط منم که صدایش می‌زنم.

وزن 314 گرم
قطع رقعی
تعداد صفحه 315
نوع جلد شومیز
نویسنده سوتلانا آلکسیویچ
مترجم حدیث حسینی
ناشر کوله پشتی
تعداد جلد
موضوع تاریخی
مناسب برای بزرگسال
شابک 9786007642818
ارسال نظر
(بعد از تائید مدیر منتشر خواهد شد)
  • - نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
  • - لطفا دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به مطلب باشد.
  • - لطفا فارسی بنویسید.
  • - میخواهید عکس خودتان کنار نظرتان باشد؟ به gravatar.com بروید و عکستان را اضافه کنید.
  • - نظرات شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد