کتاب ایراندخت اثر بهنام ناصح

اثر برگزیده جایزه گام اول، کتاب شایسته تقدیر پانزدهمین دوره جشنواره کتاب فصل و نامزد نهایی جایزه شهید حبیب غنی پور
20%
اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آدرس کوتاه شده‌ی صفحه:
175,000
140,000 تومان

ماه‌بانو از وقتی که به یاد می‌آورد گشتاسب این‌گونه بود؛ بی‌عقل بود اما بی‌آزار. دو سال از ماه‌بانو بزرگتر بود و آن‌طور که می‌گفتند در کودکی از بام افتاده بود و انگار دیوی در جانش رخنه کرده باشد، هیچ مغ و هیچ داروی مغانه‌ای در او کارگر نیفتاد و از آن به بعد دیوانه شد. ماه‌بانو آهسته گفت: «این هم از بخت من است.» و با مشت کوبید بر گلوله خمیر. «این‌طوری نزن وقتی نان شد دندانمان را می‌شکند.» و باز دندان‌های شکسته‌اش را نشان داد. ـ چه‌طور آمدی داخل؟ ـ در باز بود. ماه‌بانو با خود غر زد: «باز این گیس بریده در را پشت سرش نبسته. از بس که هول است. نمی‌دانم کجا رفته، قرار بود مثلاً آتش بیاورد.» آتش زبانه می‌کشید و ایراندخت به آن چشم دوخته بود. آتش بود و گرما، اما روزبه نبود. ریش‌های پیرمرد به رنگ جامه سفیدش، کنار آتش به سرخی می‌زد و چشم‌هایش، اگرچه سوی شعله‌ها بود، اندیشه‌ای که در سرش شعله می‌کشید جهان را مقابلش تیره و تار می‌کرد. بدخشان پیر هم در فکر روزبه بود؛ یگانه پسرش. آتشکده تازگی‌ها خلوت‌تر شده بود و پیرمرد به تنهایی عادت داشت. سال‌ها همدمش بوی دود چوب بود و صدای ترق ترق سوختنشان. نسیمی وزید، شعله برافروخته‌تر شد و دسته‌ای از موهای صاف و نرمش روی پیشانی‌اش افتاد و همین او را به دنیا بازگرداند. «چه می‌خواهی دخترم؟!» نمی‌دانست این دختر چه مدت است که به او زل زده. بدخشان با خود گفت: «چه پرسش ابلهانه‌ای! در آتشکده چه می‌خواهند جز آتش؟» ایراندخت می‌خواست بگوید «روزبه» اما گفت: «آتش.»

نویسنده بهنام ناصح
ناشر نشر آموت
موضوع رمان ایرانی
تعداد جلد 1جلد
قطع رقعی
مناسب برای بزرگسال
نوع جلد شومیز
تعداد صفحه 204صفحه
وزن 180گرم
شابک 9786005941098
ارسال نظر
(بعد از تائید مدیر منتشر خواهد شد)
  • - نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
  • - لطفا دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به مطلب باشد.
  • - لطفا فارسی بنویسید.
  • - میخواهید عکس خودتان کنار نظرتان باشد؟ به gravatar.com بروید و عکستان را اضافه کنید.
  • - نظرات شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد