کتاب شیخ بی خانقاه اثر سیدعطاءالله مهاجرانی
این کتاب مجموعهای از بیست و دو داستان و یا گفتگو با حاجآخوند است؛ داستان زندگی و سلوک حاجآخوند و شیوه مواجهه او با انسانها و موضوعات و حیوانات و طبیعت.
ماه رمضان بود. بعد از نماز عصر و پیش از تعقیب نماز و دعا و نیایش، حاجآخوند از جای برخاست. به لبه منبر تکیه داد. با بال عمامه که روی شانهاش افتاده بود و با نسیم میلرزید، پیشانیاش را خشک کرد و گفت: امروز شنیدم یکی از اهالی مارون، دست تنگ بوده، در این ماه رمضان، ماهی که همگی مهمان خداوندیم، به زحمت افتاده و از فرد دیگری قرض خواسته. من خیلی سختم شد. چرا باید ما مردم مارون آنقدر از حال و روز یکدیگر، از حال و روز همسایهمان بیخبر بمانیم که مجبور شود به زبان بیاورد و تقاضای قرض کند؟ میدانید فردی که ناگزیر میشود نیاز خود را به زبان بیاورد، چه فشار خُرد کنندهای را تحمل میکند؟ اگر سنگ آسیا هم بر قلبش بگردد، آسانتر است. دیواری بر سرش آوار شود، آسانتر است. نگذاریم بنده عزیز خداوند شرمنده شود. ما باید باخبر باشیم. کریم باشیم. این نمازی که میخوانیم، روزهای که میگیریم، زیارت و دعا و حج و خمس و زکات، اساسش این بوده و هست که نسبت به هم مهربان باشیم. مهربانی در کلام خلاصه نمیشود. مثل آن فردی نباشیم، که مولوی داستانش را در دفتر پنجم مثنوی روایت کرده است. اعرابی که سگ او از گرسنگی میمُرد و انبان او پر از نان بود و بر سگ نوحه میکرد و میگریست و بر سر و رو میزد و دریغش میآمد لقمهای از انبان نان به سگ بدهد. توی بیابان برای سگ مردهاش زار میزد. گفتند، چرا مُرد؟ گفت، از گرسنگی. گفتند، تو که انبان نان همراهت بود، چرا به سگ ندادی؟ گفت: تا بخواهید برایش گریه میکنم، اما نان نمیدهم!
میدانید آن پرسشگر به اعرابی که سگ با وفایش، به قول مولوی از جوعالکلب، از گرسنگی مرد، چه گفت؟
وزن | 312 گرم |
قطع | رقعی |
تعداد صفحه | 280 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | سیدعطاءالله مهاجرانی |
ناشر | امید ایرانیان |
تعداد جلد | |
موضوع | داستان |
مناسب برای | بزرگسال |
شابک | 9789648978025 |
- - نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
- - لطفا دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به مطلب باشد.
- - لطفا فارسی بنویسید.
- - میخواهید عکس خودتان کنار نظرتان باشد؟ به gravatar.com بروید و عکستان را اضافه کنید.
- - نظرات شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد