کتاب استاد اژدها 1: اژدهای زمین اثر تریسی وست

سرباز به دریک کمک کرد از اسب پایین بیاید. در قلعه را باز کرد و در یک را هل داد تو. از مقابل نقاشی‌ها و مجسمه‌ها و آدم‌هایی با لباس‌های پرزرق و برق رد شدند. از راهروها گذشتند. سرباز، با قدم‌های محکم، پشت سر دریک می‌آمد. دریک دلش می‌خواست به همه چیز نگاه کند، ولی تا سرعتش کم می‌شد، سرباز هلش می‌داد. بعد به پله‌ها رسیدند. پایین و پایین و پایین‌تر رفتند. سرباز جلوی دری ایستاد. دریک بالاخره پرسید: «داریم کجا می‌ریم؟» سرباز جواب داد: «ما جایی نمی‌ریم. به سلامت!» و بدوبدو از پله‌ها بالا رفت. دریک داد زد: «هی! منظورت چیه؟» ولی حالا دیگر تنها بود.