کتاب هشتمین خواهر اثر رابرت داگونی
جنکینز وارد اتاقنشیمن شد و یک لیوان قهوه داد به دست امرسون.
«خب پس، تو وقتت رو اینجا میگذرونی؟» ایستاده بود جلوی پنجرهٔ بزرگ خانه و داشت منظرهٔ بیرون را تماشا میکرد. نگاهش به زمین پشت چراگاه اسبها بود که یک موقع دامداری بوده و حالا شده بود تکهزمینی آیش و معطلمانده.
جنکینز گفت: «همینه که هست دیگه، آخروعاقبت.»
امرسون جرعهای قهوه نوشید تا سکوت ناخوشایندی را که حاکمشده بود، پر کند. گفت: «امنیت خصوصی؟» قبلاً دربارهاش تحقیق کرده بود یا از یک نفر خواسته بود تحقیق کند. پرسش این بود که چرا.
جنکینز سری تکان داد که یعنی درست فکر کرده.
کارل امرسون آن قدیمها که جنکینز مأمور عملیاتی بود در سازمان سیا نقش رئیس تیم عملیاتی را برعهده داشت، اما جنکینز از حدود چهل سال پیش که ناگهان از آن سمت کنارهگیری کرده بود، دیگر نه با امرسون تماسی داشت و نه با هیچ آدم دیگری از آن سازمان، کمترین ارتباطی.
امرسون پرسید: «از این کاری که داری، لذت میبری؟»
جنکینز گفت: «از بیشترش. افتوخیز داره، اما مال خودمه.»
«همهٔ مسئولیتهاش هم گردن خودت میافته و خودت.» امرسون جرعهای دیگر از قهوه را چشید، لبخندی زد و از پنجره رفت بهسمت شومینه. از آن شومینههایی بود که با سنگهای گرد و خوشگل رودخانه درست کرده بودند. عکسهای خانوادگی را تماشا کرد که قاب کرده بودند و گذاشته بودند بالای طاقچهٔ شومینه. یکی عکس الکس بود در روز عروسیشان. «با یکی دیگه از مأمورهای اداری ازدواج کردی. پدرش مشاورمون بود توی مکزیکوسیتی، مگه نه؟»
جنکینز خودش را به آن راه زد که یعنی اصلاً این سؤال را نشنیده. «بگو ببینم، خودت این روزها چیکار میکنی؟»
امرسون گفت: «پشتمیزنشین شدهام توی یه دفتر توی لانگلی۳۵، گرچه تا الان میبایست بازنشسته میشدم.»
جنکینز گفت: «بااینحال، الان که اینجایی.»
«آره، اینجام.» امرسون لیوانش را گذاشت روی طاقچهٔ شومینه. «آقای پوتین روسیه رو برگردونده به خط مقدم جبههٔ اطلاعاتی آمریکا و باعث شده آدمهایی مثل من و تو که یه زمان توی کار جنگ سرد بودیم حالا بشیم داغ و پرطرفدار. وی یشکو گاواریت پا ـ راسکی؟۳۶»
جنکینز گفت: «خیلی وقته حرف نزدهام.»
وقتی جنکینز داشت در لانگلی آموزش میدید، فهمیده بود در یادگیری زبان خارجی خیلی استعداد دارد. یکساله در مدرسهٔ زبانهای خارجی روسی یاد گرفته بود و اسپانیایی، بعد فرستاده بودندش به مکزیکوسیتی تا با مأمورهای کاگب مقابله کند که بزرگترین سفارتخانهٔ شوروی در دنیا شده بود مأمنشان. «چرا اومدی اینجا، کارل؟»
وزن | 514 گرم |
قطع | رقعی |
تعداد صفحه | 520 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | رابرت داگونی |
مترجم | ساسان گلفر |
ناشر | خوب |
تعداد جلد | |
موضوع | رمان غیرفارسی |
مناسب برای | بزرگسال |
شابک | 9786226983037 |
- - نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
- - لطفا دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به مطلب باشد.
- - لطفا فارسی بنویسید.
- - میخواهید عکس خودتان کنار نظرتان باشد؟ به gravatar.com بروید و عکستان را اضافه کنید.
- - نظرات شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد