کیت میکوشد یک زندگی عادی در پیش بگیرد، اما شانس زیادی نمیآورد. او هیچ دوست صمیمی و هیچ مهارتی برای کار ندارد و بهخاطر ظاهر و ناتوانیاش در حرف زدن معذب است. یک بار در موقعیتی دردناک جرئت میکند و توی کافه سر صحبت را با مردی باز میکند، اما مرد و دوستانش مسخرهاش میکنند. خوابش به کابوسی مدام تبدیل شده که در آن شکلهای مهیب و نامحتمل از ربودهشدنش را دوباره و دوباره میبیند. در برخی خوابها، جیم دیگر مثل او قربانی آدمربایی نیست، بلکه با آدمربا همدست است و با شدت زیاد به او حمله میکند. این بار دکمههای چسبیده روی چشمهای جیم آینهای هستند و تصویر کجومعوجی را از صورت کیت در حال جیغ زدن منعکس میکند. این خوابها گاهی حس وحشیانهاش را برمیانگیزد. روانکاوش میگوید این موضوع شایع است. کیت وقتی میفهمد روانکاو یک کاریکاتور زشت و ترسناک از او توی دفتر یادداشتش کشیده، دیگر پیشش نمیرود.
کیت برای خوابیدن چیزهای مختلف را امتحان میکند: نوشیدنی، مسکن، موزیک. حالا او برای تهیهٔ مواد به پول نیاز دارد و داخل کمد لباسهای پدرش دنبال پول میگردد. پدرش مچش را حین دزدی میگیرد و از خانه بیرونش میکند.