کتاب دفتر خاطرات هیولاها 2: شهر در محاصره کرم خاکی اثر تروی کامینگز

الکساندر فکری کرد و گفت: خیلی خوب، بیا امتحان کنیم! جیغ کشیدن باید باعث شود که این کرم‌ها خشک شوند و چروک بخورند.
او به سمت یک کرم خم شد و نفس عمیقی کشید و بعد: آآآآهاااااییی!!
کرم فقط کمی تکان خورد و جابه جا شد. هیچ اتفاق دیگری نیفتاد.
ریپ بازوی الکساندر را گرفت و گفت: یالا قورباغه‌ی دماغو. بیا برویم مدرسه.
الکساندر گفت: خیلی خوب... شاید آقای هارسلی در مورد این هیولاها چیزهایی بداند. یادت هست که تووی جشن تولد من چی گفت؟
ریپ گفت: آره، او گفت که هیولاهای بادکنکی تازه اول ماجرا هستند.
الکساندر گفت: کاش می‌دانستیم منظورش چی بود؟!